بايگانی: روزنامه‌ها

 

فلُّ سَفَه

Fallosafah.org ― the Journals of M.S. Hanaee Kashani

bullet

 پنجشنبه، ۱۷ دی ۱۳۸۳

bullet

 —— ، ۶ ژانويه ۲۰۰۵

bullet

 تعطيلات آخر هفته چه کار می‌کنيد؟ 

امروز از آن هواهايی است که شايد مجبور باشيم در خانه بنشينيم، حالا مگر روزهای ديگر چه کار می‌کنيم! برخی از اين مجموعه‌های تلويزيونی اروپايی و امريکايی گاهی تکيه کلامهای جالبی دارند. ده پانزده سال پيش دوستی داشتم که به مناسبت جلساتی روزهای چهارشنبه می‌ديدمش. يکی از شوخيهای که او عادت داشت در پايان جلسه بکند تکرار جمله‌ای از مجموعه‌ی آلمانی «کارآگاه درک» بود که در آخر هر داستان يکی از کارآگاهان به همکارش می‌گفت: «خب، برنامه‌ات برای تعطيلات آخر هفته چيه!» يا «تعطيلات چه کار می‌کنی!» يا «تعطيلات خوش بگذره!». دوستم اين را که می‌گفت همه می‌زديم زير خنده. چون می‌دانستيم ملال‌آورترين روزهای زندگی ما همين روزهای آخر هفته است. و چقدر دردآور است وقتی چندروز تعطيلی پشت سر هم پيش بيايد، آن وقت آدم ديوانه می‌شود. دوستم اوايل انقلاب سفری به کوبا رفته بود و می‌گفت در آنجا از ما درباره‌ی شيوه‌ی زندگی‌مان سؤال می‌کردند، و وقتی جوابهای ما را می‌شنيدند از خنده روده‌بر می‌شدند. می‌گفت از ما می‌پرسيدند: «شما وقتی روز کارتان تمام می‌شود، چه می‌کنيد؟» می‌گفتيم: «می‌رويم خانه». و آن وقت طرف می‌خنديد که «شما می‌رويد خانه». و بعد باز می‌پرسيد: «خب، بعدش کجا می‌رويد؟» و بعد که می‌گفتيم: «جايی نمی‌رويم» باز می‌حنديد و متعجب ما را نگاه می‌کرد. و باز می‌پرسيد: «تعطيلات چه می‌کنيد؟» و باز می‌گفتيم: «در خانه هستيم». و او باز می‌خنديد و می‌گفت: «شما جايی غير از خانه نداريد که برويد؟» می‌گفتيم: «نه!» و او آن قدر می‌خنديد که اشک از چشمهايش سرازير می‌شد. و با خودش می‌گفت: «می‌رويد خانه!» انگار سختش بود باور کند که آدمهايی در اين دنيا هستند که فقط و فقط کار می‌کنند و تنها تفريح‌شان اين است که به خانه برسند و ديگر هيچ و منتظر باشند که باز هفته‌ی تازه آغاز شود و فراموش کنند که اين زندگی چقدر ملال‌آور است. | link |

bullet

 شنبه، ۵ دی ۱۳۸۳

bullet

 —— ، ۲۵ دسامبر ۲۰۰۴

bullet

 آيا قيصر «ضد قهرمان» است؟

دوست ناديده و سينماشناسم پرويز جاهد در «قيصر، قهرمان يا ضدقهرمان» در روشن کردن نظر خود درباره‌ی فيلم «قيصر» گامی فراتر رفت و من و ديگر خوانندگان را از اين بابت بيشتر سپاسگزار خود ساخت. من هم مانند ايشان قصد ندارم وارد «جدل انتقادی» رو در رو شوم و صرفاً به روشن کردن موضع خودم می‌پردازم، اما البته در جايی که ناگزير باشم به گفتار ايشان نيز اشاره می‌کنم، مانند خود ايشان، و آنچه را از آن می‌فهمم بازمی‌گويم. دوست فاضلم در ابتدای نوشته‌ی خود از بابک احمدی نقل قولی آورده است با اين عبارت:

« مکالمه با آن فيلم که دوستش نداريم، نه اينکه ناممکن باشد، اما بهره ای به بار نمی آورد. در نهايت از قاعده های بيرونی( وعينی) ياری می گيريم تا دريابيم که چرا دوستش نداريم و موفق به کشف راز های نهانيش نمی شويم.» - بابک احمدی. تصاوير دنيای خيالی

در خصوص فايده‌ی حکم اين جمله‌ی «عرفانی» و «رازورانه» در جايی که پای نقد و فهم در کار است، جمله‌ای که نظايرش در متون دينی و عرفانی، فراوان است (تا نگردی آشنا زين پرده رمزی نشنوی/ گوش نامحرم نباشد جای پيغام سروش؛ يا به تعبير مسيحی: «ايمان می‌آورم تا بفهمم»)، فقط کافی است اين پرسش را مطرح کرد که اگر آن را که دوست نداريم می‌توانيم با «قاعده» اثبات کنيم چرا دوست نداريم، چرا اثبات «باقاعده‌»ی آن را که دوست داريم از اين «قاعده» مستثنی می‌کنيم؟ دست کم می‌توانيم همچون هيوم و نيچه صادق باشيم و روانکاوانه نشان دهيم مبنای هرفهم ما خواستها و اميال ماست، و فقط «ديگر»ی را به دنبال هوا و هوس خود ندانيم و بدانيم که «چون نيک بنگری» همه همين کار را می‌کنند و هرکس «حقيقت» خود را تنها به روی «آشنايان» گشوده می‌بيند. اما من در خصوص «گفت و گو» افلاطونی هستم و معتقدم گفت و گو فقط در جايی ممکن است که ما به «حقايق عينی» باور داشته باشيم، يعنی چيزی که مستقل از خوشايند و ناخوشايند ماست و ما همه می‌توانيم آن را ببينيم، چه دوست داشته باشيم و چه دوست نداشته باشيم، و نظری مانند جمله‌ی بالا از بابک احمدی در واقع ضد گفت و گو (اگر مراد از «مکالمه» در جمله‌ی بابک احمدی «گفت و گو» باشد) است و متنافی خود.

اما بعد، بحث من درباره‌ی فيلم «قيصر» بحثی درباره‌ی جايگاه تاريخی اين فيلم در سينمای ايران و مسائلی که مورخ سينما يا ناقد حرفه‌ای فيلم با آنها سر و کار دارد نبود. من می‌خواستم از طريق «قيصر» نقبی بزنم به اينکه چرا مفاهيم و ارزشهای تازه‌ی جهان «مدرن» غربی در سينمای ايران يا ادبيات فارسی همتايی ندارد و «روشنفکران» مدافع فيلم «قيصر»، و خود سازنده‌ی فيلم «قيصر»، تا چه اندازه در شناخت اين مفاهيم ناتوان و در نقد اجتماعی جامعه‌ی خود عامی هستند. من از روش مقايسه‌ای استفاده کردم تا نشان دهم که برخی از عناصر به کار گرفته شده در فيلمنامه‌ی «قيصر» نادرست است و به دنبال آن استفاده از برخی مفاهيم «نقد هنری» در توصيف اين فيلم نيز. نه قهرمان فيلم «قيصر» را می‌توان «ضد قهرمان» ناميد و نه فيلم «قيصر» را می‌توان در «ژانر» «فيلم نوار» (فيلم سياه) قرار داد و نه می‌توان آرمان «قيصر» را آرمانی «انسانی» شمرد.

«قيصر» از نظر من فيلمی «شبه رئاليستی» يا «شبه واقع‌گرا»ست و تنها راز موفقيت و تأثير آن در دوره‌ی خود نيز به گمان من همين است. «قيصر» نه فيلمی «حماسی» است، نه فيلمی «جنايی»، نه فيلمی «گانگستری»، و نه «ملودرامی اجتماعی». «قيصر» فيلمی «تراژيک» نيز نيست. داستان فيلم «قيصر» می‌تواند يکی از همين «چاقوکشيها»ی هرروز‌ه‌ای باشد که در گوشه و کنار جامعه رخ می‌دهد، اما فرق است ميان يک «ماجرای واقعی چاقوکشی با هر انگيزه و قصدی» و اثری هنری. درونمايه‌ی فيلم «قيصر» «انتقام» است، اما «انتقام» چيزی نيست که با قوانين عرفی جامعه تصادم داشته باشد، و عصر قديم و جديد هم نمی‌شناسد. می‌توان در جامعه‌ی فوق صنعتی فيلمی همچون «بيل را بکش» ساخت، چرا؟ چون هر اثر هنری منطق خاص خود را دارد. آقای جاهد در نوشته‌ی خود بارها به نادرست به ارسطو استناد کرده‌اند و داستان «قيصر» را «تراژدی» خوانده‌اند! اما در کدام «تراژدی» کسی برای گرفتن انتقام به دست نيروهای قانونی کشوری به قتل رسيده است، يا اصلاً به قتل رسيده است: «اُرستس»، در نمايشنامه‌ی اريپيدس، به انتقام قتل پدر خود آگاممنون برمی‌خيزد و مادرش کليتمنسترا و فاسقش آيگيستوس را می‌کشد و به راه خود می‌رود؛ «هملت» به انتقام قتل پدر خود برمی‌خيزد و بی‌آنکه بخواهد پدر و برادر افيليا و عموی خود را می‌کشد، و اگر خود در پايان می‌ميرد، نه همچون فردی قاتل، که به خُدعه و نيرنگ کشته می‌شود و سپس با افتخار تشييع می‌شود. کسی را نمی‌توان برای گرفتن انتقام ملامت کرد، اگر انتقامی که او می‌کشد متناسب با جرمی است که عليه او مرتکب شده‌اند. چنانکه در بخش اول اين گفتار آوردم، فرق است ميان فيلمی که می‌خواهد از «انتقام» و «تجاوز» و «قتل» داستانی ماجراجويانه و حماسی روايت کند و فيلمی که می‌خواهد به «نقد اجتماعی» بپردازد. «قيصر» نه فيلمی است در سطح فيلمهايی حماسی همچون «آخرين قطار گان هيل» يا «نوادا اسميت» يا «سر آلفردو گارسيا را برايم بياوريد» و «سگهای پوشالی» (فيلمهايی که مضمون آنها گرفتن انتقام ناموسی است) و نه فيلمی است در سطح فيلمهای انتقاد اجتماعی از «انتقامهای ناموسی»، فيلمهايی مانند «فريب خورده و رهاشده» از پيترو جرمی يا «وقايع‌نگاری قتلی از پيش اعلام‌شده» از فرانچسکو رُزی، پس چرا بايد «روشنفکران» از اين فيلم  دفاع کنند؟ در همين دهه‌ی چهل يکی از شاعران بزرگ معاصر ايران به جرم رابطه داشتن با زن قصابی به زندان افتاد و در آنجا سرود که «من اين زندان به جرم مرد بودن می‌کشم»، اگر آن مرد قصاب آن شاعر را کشته بود، آن وقت روشنفکران ما درباره‌ی قتلهای ناموسی چه فکری با خود می‌کردند؟

اما آيا قيصر ضد قهرمان است؟ «ضدقهرمان» شخصيتی است که در آثار ادبی و نمايشی غرب سر بر داشته است و نمونه‌ای از آن را در قديم نمی‌توان يافت. بنابراين، شايسته است تعريف آن را از فرهنگهای مربوط اخذ کنيم. «فرهنگ مختصر اصطلاحات ادبی آکسفورد» «ضدقهرمان» را چنين تعريف می‌کند:

anti-hero or anti-heroine, a central character in a dramatic or narrative work who lacks the qualities of nobility and magnanimity expected of traditional heroes and heroines in romances and epics. Unheroic characters of this kind have been an important feature of the Western novel, which has subjected idealistic heroism to parody since Cervantes's Don Quixote (1605). Flaubert's Emma Bovary (in Madame Bovary, 1857) and Joyce's Leopold Bloom (in Ulysses, 1922) are outstanding examples of this antiheroic ordinariness and inadequacy. The anti-hero is also an important figure in modern drama, both in the theatre of the absurd and in the tragedies of Arthur Miller, notably Death of a Salesman (1949). In these plays, as in many modern novels, the protagonist is an ineffectual failure who succumbs to the pressure of circumstances. The anti-hero should not be confused with the antagonist or the villain.

(Chris Baldick, The Concise Oxford Dictionary of Literary Terms, Oxford University Press, 1990).

در اينترنت نيز می‌توانيد اين تعاريف را از اين «اصطلاح» بيابيد: ويکی‌پديا؛ آنسيکلوپديا؛ کلمبيا. بر اساس اين تعاريف «ضد قهرمان شخصيتی است که برخلاف قهرمان به روال سنتی دارای صفات خوب اندکی است و معمولاً از زمره‌ی اشرار و تبهکاران شمرده می‌شود، اما باز آن قدر صفات خوب دارد که بتوان با او همدلی کرد». در سينما شخصيت کلينت ايستوود در سه‌گانه‌ی معروفش به کارگردانی سرجو لئونه را از اين دست شمرده‌اند و در ادبيات شخصيت «مورسو» در بيگانه‌ی آلبرکامو. بنابراين می‌توان پرسيد که چگونه می‌توان «قيصر» را که فردی عادی و به دور از کارهای خلاف و پاکدل، در شرف ازدواج، خانواده‌دوست و معتقد به آيينهای دينی است و فقط برای انتقام چاقو به دست گرفته است «ضد قهرمان» دانست؟ مشکل فيلم «قيصر» در عناصر معيوب فيلمنامه‌ی آن و قصدی قرار دارد که فيلم برای آن ساخته شده است. بنابراين، شايسته است که به عناصر دراماتيک اين فيلم و مقايسه‌ی آن با آثار سينمايی و ادبی بزرگ جهان و نيز جهان‌بينی انسان‌گرايانه‌ی عصر نو بپردازيم تا ببينيم «قيصر» چه حرفی برای گفتن به ما دارد و آيا تجليل «روشنفکران» از اين فيلم بجا بود؟ | link |

ادامه دارد ... 

شما بنويسيد

قبلی صفحه‌ی اول بالا بعدی

X

شنبه، ۱۹ دی ۱۳۸۳

همه‌ی حقوق محفوظ است.

E-mail: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org