بايگانی: روزنامه‌ها

 

فلُّ سَفَه

Fallosafah.org ― the Journals of M.S. Hanaee Kashani

bullet

 سه شنبه، ۲۴ شهريور ۱۳۸۳

bullet

 —— ، ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۴

حُسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

آری به اتفاق جهان می‌توان  گرفت

حافظ

bullet

 پيامبری و خوشخويی

امروز ما چه تصويری از مسلمانی در ذهن داريم؟ کسانی که به عنوان «مسلمان» می‌شناسيم چگونه کسانی‌اند؟ چهره‌هايشان و بدنهايشان چگونه است؟ رفتارشان چگونه است؟ آداب‌شان چگونه است؟ زبان‌شان چگونه است؟ خوی شان چگونه است؟ پوشاک‌شان چگونه است؟ گاهی به آدم می‌گويند «به تو نمی‌آيد که مسلمان باشی؟» و آن وقت آدم از خودش می‌پرسد مگر مسلمان چگونه است؟ تصوير قالبی «مسلمان مکتبی» امروز که بی‌شباهت به «خمرهای سرخ» در فيلم کشتزارهای مرگ، رولان جافی، نيست تصويری تهوع‌آور است و شگفتا که مدعيان مسلمانی نيز چه بسيار کوشيده‌اند که همين تصوير را در اذهان جايگزين کنند.

پيامبران از هر حيث شايان مطالعه‌ای جامعه‌شناختی‌اند. ظهور پيامبران و انقطاع آنان يکی از بزرگترين معماهای تاريخ است: سخنگويی و سکوت خداوند. چرا؟ آنچه تاريخ اجتماعی انسان را از هزاره‌ی سوم قبل از ميلاد با ظهور ابراهيم (ع) و موسی (ع) و عيسی (ع) و محمد (ع) تا سه هزاره بعد مشخص می‌کند و تا امروز ادامه می‌يابد حاکی از تاريخی در حال گسترش از بدويت تا تمدن صنعتی است و با اينکه در جهان امروز تقريباً هيچ دينی حاکم بر شهرها نيست، هنوز تمدنها به نام اديان خوانده می‌شوند: يهودی، مسيحی، بودايی، اسلامی و ...

اين پرسش که چرا در تاريخ اجتماعی جامعه‌های آسيايی «دين» دارای چنين اهميت عظيمی بوده است، اگر از ابن خلدون صرف نظر کنيم، از قرن نوزدهم، عصر تکوين علوم اجتماعی، همواره برای جامعه‌شناسان و سپس مردم‌شناسان حائز اهميت بسيار بوده است. مارکس در نامه‌ای به انگلس، در بحث از طبيعت جامعه‌های آسيايی، پرسشی اساسی را طرح می‌کند که تاکنون هيچ پاسخ مناسبی به آن داده نشده است: چرا تاريخ شرق به صورت تاريخ اديان ظاهر می‌شود؟ مارکس خود به اين پرسش پاسخی نداد، اما انگلس، با نظريه‌ای که ياد‌آور نظريه‌ی ابن خلدون است، کوشيد ظهور پيامبران را با استفاده از تضاد طبقاتی ميان زندگی باديه‌نشينان فقير اما سالم و شهرنشينان ثروتمند اما فاسد تبيين کند، که هراز گاه پيامبری با داعيه‌ی اصلاح از ميان آنان برمی‌خاست و تکانی به جامعه‌ی خود می‌داد و يا کشته می‌شد و يا پيروز. در هر حال، دين تازه گاهی می‌توانست به بهبود زندگانی و معيشت مردم فرودست کمکی کند و فرهنگی تازه و روابطی تازه برقرار کند، اما هيچ گاه نمی‌توانست ساختارهايی به کلی تازه ايجاد کند. دين هرگز آن قدرت را در تاريخ نداشته است که نظامهايی يکسر تازه ايجاد کند، اما اين توان را داشته است که «همبستگی» نيرومندی در ميان مردمان به وجود آورد و به زندگی اجتماعی نيرويی پرشتاب بخشد. در بيان مارکسيستی دين روبنايی بود که ايدئولوژی شمرده می‌شد.

دعوت پيامبران به دين خود يکی از جالب توجه‌ترين موضوعات در تاريخ انديشه يا سياست می‌تواند باشد. هيچ پيامبری در ابتدای دعوت خود کتابی حاضر و آماده يا آيينی حاضر و آماده نداشت. او فقط مردم را به چند چيز می‌خواند: پرستش خدای يگانه (خدايی که خدای همه‌ی انسانهاست)، اعتقاد به روز جزا، به جا آوردن عبادات و دستگيری از مستمندان و دوری از فسادهای جنسی و جسمی و ماندن بر پاکی و پاکيزگی. و اين همه را فقط با موعظه انجام می‌داد، البته تا زمانی که به قدرت دست نيافته بود. اما پيامبران، افرادی تک و تنها، چگونه می‌توانستند در اجتماعی که فرديت در آن همچون بودن تک درختی در برهوت بود در برابر ناملايمات تاب آورند و با وجود همه‌ی مخالفتها بر دشمنان خود پيروز شوند: با محبت. «محبت» بزرگترين سلاح پيامبران بوده است، و خشونت عليه آنان بزرگترين سلاح دشمنان آنان. اما چرا تاريخ حکومتهای دينی را خشنترين حکومتهای جهان توصيف می‌کند و حال آنکه پيامبران خود چنين نبوده‌اند: پاسخ را بايد از «روشنفکران» پرسيد. «روشنفکران دينی» (علما، آخوندها، در همه‌ی اديان) مسئول تأويل و تفسير اديان اند. آنان کسانی اند که فکر و خرد خويش را در فهم دين به کار می‌گيرند، گروهی منافع خود را از آن می‌جويند و گروهی هدايت خدا را می‌طلبند. «روشنفکران دينی» بر دو دسته‌اند آنان که به قدرت تمکين می‌کنند و آنان «روشنفکران/آخوندهای درباری» اند و آنان که به «مردم» خدمت می‌کنند و آنان «روشنفکران مردمی» اند. در جهان اسلام چهار دسته از روشنفکران وجود داشته‌اند که هريک به طريقی با دين ارتباط داشته‌اند: فقيهان، متکلمان، صوفيان و فلاسفه. کم و کيف نسبت هريک از اين دسته‌ها با دين و با عقل تعيين‌کننده‌ی توليد فکری و فرهنگی آنان بوده است و در اين ميان صوفيان و فلاسفه بزرگترين دستاورد انديشگی را داشته‌اند.

حجة‌الاسلام امام محمد غزالی به پيروی از آيات قرآن تبينی از «دين» به دست می‌دهد که امروز برای ما از هرچيز واجب‌تر است. دينی که موجب تأليف قلبها شده بود، نبايد موجب دشمنی و ستيز نسلها شود. قرآن خوشخويی را صفتی در پيامبر (ص) می‌شمارد که اگر آن را به فضل خدا نداشت مردم از گرد او پراکنده می‌شدند:                

بدان که خدای – تعالی – بر مصطفی (ص) ثنا گفت بر خوی نيکو و گفت: و انک لعلی خُلق عظيم [قلم، ۴]. و رسول (ص) گفت: «مرا فرستاده‌اند که تا مکارم اخلاق را تمام کنم». و گفت (ص): «عظيمتر چيزی که اندر ترازو نهند خوی نيکوست».

و يکی از پيش روی رسول (ص) برآمد و گفت: «دين چيست؟» گفت: «خُلق نيکو». از راست وی اندر آمد، و از چپ اندر آمد، و همچنين می‌پرسيد، و وی همچنين می‌گفت تا بازپسين بار، گفت: «می‌ندانی؟ آنکه خشمگين نشوی».

و پرسيدند وی را (ص) که فاضلترين اعمال چيست؟» گفت: «خوی نيکو».

و يکی رسول (ص) را گفت: «مرا وصيتی کن». گفت: «از پس هر بدی نيکويی بکن تا آن را محو کند». گفت: «ديگر». گفت: «مخالطت با خلق به خوی نيکو کن».

و گفت: «هرکه را خدای – تعالی – خوی نيکو و روی نيکو ارزانی داشت، وی را خورش آتش نکند».

و رسول (ص) را گفتند: «فلان زن به روز روزه همی دارد و به شب نماز همی‌کند، و ليکن بدخوی است و همسايگان را به زبان برنجاند». گفت (ص): «جای وی دوزخ است».

و رسول (ص) گفت: «خوی بد طاعت را همچنان تباه کند که سرکه انگبين را».

و رسول (ص) اندر دعا گفتی: «بار خدايا! خَلق من نيکو آفريدی، خُلق من نيز نيکو گردان». و گفتی (ص): «بار خدايا! تندرستی و عافيت و خوی نيکو ارزانی دار».

و پرسيدند رسول (ص) را که «چه بهتر که حق – تعالی – بنده را بدهد؟» گفت: «خُلق نيکو».

و گفت (ص) که «خوی نيکو گناه را همچنان نيست کند که آفتاب يخ را».

و عبدالرحمن سَمُرَه (رض) می‌گويد: نزديک رسول (ص) بوديم، گفت: «دوش چيزی بديدم عَجَب: مردی را ديدم از امت خويش، اندر زانو افتاده، و ميان وی و ميان حق – تعالی – حجابی بود، خوی نيکوی وی بيامد و حجاب برگرفت و وی را به حق – تعالی – رسانيد». و گفت (ص): «بنده به خوی نيکو درجه‌ی کسی بيابد که به روز روزه باشد، و شب نماز کند؛ و درجات بزرگ اندر آخرت بيابد اگرچه ضعيفْ عبادت بود».

و نيکوترين خلق رسول ما بود (ص)؛ و يک روز زنان در پيش وی بانگ همی کردند و غلبه همی‌داشتند؛ چون عمر (رض) اندر شد، بگريختند؛ عمر (رض) گفت: «ای دشمنان خويش، از من حشمت داريد؟ از رسول خدای – تعالی – حشمت نداريد؟» گفتند: «تو از وی تندتری و درشتتر». رسول (ص) گفت: «يا ابن الخطّاب، بدان خدای که جان من در حُکم وی است که هرگز تو را شيطان اندر راهی نبيند که نه آن راه را بگذارد و به راهی ديگر شود از هيبت تو».

فُضَيْل عِياض (ره) گفت که «صحبت با فاسقی نيکوخوی دوست‌تر دارم از آنکه با قُرای بدخوی».

و ابن المبارک (ره) با بدخويی اندر راه افتاد، و چون از وی جدا شد بگريست؛ گفتند: «چرا همی گريی؟» گفت: «اين بيچاره از نزديک من برفت، و آن خوی بد همچنان با وی برفت، و از وی جدا نشد».

و کتّانی (ره) گويد: «صوفيی خوی نيکوست: هرکه از تو به خوی نيکوتر، از تو صوفيتر».

و يحيی بن مُعاذ (رض) گويد: «خوی بد معصيتی است که با وی هيچ طاعت سود ندارد، و خوی نيکو طاعتی است که با وی هيچ معصيت زيان ندارد». ( کيميای سعادت، ج ۲، ص ۵–۳).

 غزالی بعد از اين مقدمه به توصيف حقيقت خوی نيکو می‌پردازد و صفات نيکوخويان را چنين برمی‌شمارد:

و چنين گفته‌اند که «نيکوخوی آن بوَد که شرمگين بود، و کم گوی و کم رنج و راستگوی و صلاح جوی و بسيار طاعت و اندک زلّت و اندک فضول و نيکوخواه بود همگنان را، و اندر حق همگنان نيکوکردار و مشفق و باوقار و آهسته و صبور و قانع و شکور و تُنُک دل [نرمدل] و رفيق و کوتاه دست و نه فحش گويد، نه شتابزدگی نمايد نه کين در دل دارد نه حسود بود، پيشانی گشاده، زبان خوش، دوستی و دشمنی و خشم و خشنودی وی برای حق – تعالی – بود و بس».

اما خوی نيکو به وجود نمی‌آيد مگر با حلم و بردباری:

و بدان که بيشتر خوی نيکو از احتمال [toleration] و بردباری پديد آيد، چنانکه رسول (ص) را بسيار برنجانيدند و دندان بشکستند، و گفت: «بار خدايا! ايشان را راه نمای که همی ندانند». (ج ۲، ص ۲۴) | link |

κκκ

bullet

 يکی دو مصاحبه

 يکی دو روز پيش گفت و گوی مهدی جامی با داريوش آشوری و من در باره‌ی «متن مدرن چيست؟» در سايت بی بی سی قرار گرفت: برای متن فارسی، برای صدا. درباره‌ی برخی مباحث مربوط به اين بحث در فرصتی ديگر مطلب مشروحتری خواهم نوشت. گزارشی هم درباره‌ی «عقلانيت در جنبش دانشجويی» در شماره‌ی امروز «ايران» به چاپ رسيده است که شامل نقل قولهايی هم از من است. تا بعد که نظر خودم را مشروحتر در اينجا بنويسم. | link |

bullet

 جمعه، ۲۰ شهريور ۱۳۸۳

bullet

 —— ، ۱۰ سپتامبر ۲۰۰۴

bullet

 روشنفکر، آزاد‌انديش، آزاده‌جان

 يکی از راههايی که ما برای رسيدن به تفاهم با يکديگر داريم، و شايد مهمترين راه، زبان است، اما گاهی خودمان چنان گرد و غباری جلوی چشمان‌مان بلند می‌کنيم که از ديدن نوک بينی‌مان نيز عاجز می‌شويم. وقتی که پای بحث از کلمات می‌شود و معنايی که از آنها در می‌يابيم، تنها راه رسيدن به توافق رجوع به معنای مشترکی است که اين کلمات در ميان مردمان دارند، و هرگونه تفسير و تأويل دلبخواهی مانع از رسيدن به تفاهمی است که از به کار گرفتن زبان مقصود است. ما هريک می‌توانيم از «روشنفکر» معنايی دلبخواهی داشته باشيم، يا از موضعی آن را شرح دهيم، اما وقتی «روشنفکر» را به معنای عام به کار می‌بريم بايد توجه داشته باشيم که از آن چه مراد می‌کنيم. ما «روشنفکر ليبرال» و «روشنفکر مارکسيست» و «روشنفکر نازی» و «روشنفکر فاشيست» و «روشنفکر فالانژيست» و «روشنفکر صهيونيست» و «روشنفکر مسيحی» و «روشنفکر مسلمان» و «روشنفکر يهودی» و «روشنفکر بنيادگرا» و «روشنفکر سکولار» و «روشنفکر دينی» و ... به کار می‌بريم (اين تعابير دست کم در متون انگليسی موجود است)، مراد ما در هريک از اين کاربردها از کلمه‌ی «روشنفکر» چيست؟ آيا ما اين را به رسميت می‌شناسيم که کسی «مارکسيست» و «روشنفکر» باشد؟ آيا گئورگ لوکاچ حق ندارد از «آگاهی طبقاتی» و «ماترياليسم تاريخی» در نوشته‌های خودش در نقد ادبی استفاده کند، اگر می‌خواهد «روشنفکر» ناميده شود؟ آيا روشنفکر «ليبرال» حق ندارد از مقولاتی مانند «تحمل» و «آزادی» در تحليل خود استفاده کند، اگر می‌خواهد «روشنفکر» ناميده شود؟ روشنفکران مارکسيستی هستند يا بودند که «ليبرال دموکراسی» را به کلی طرد می‌کنند يا می‌کردند و رسماً و علناً از «ديکتاتوری پرولتاريا» حمايت می‌کنند يا می‌کردند، روشنفکران مارکسيستی هم هستند که «ديکتاتوری پرولتاريا» را نفی می‌کنند، و به قواعد دموکراسی بورژوايی تن می‌دهند. دسته اول عقيده‌ی خود را عقيده‌ی درست («ارتودوکس») و عقيده‌ی دسته‌ی ديگر را نادرست («هيترودوکس») و آنان را «تجديد نظرطلب» («رويزيونيست») معرفی می‌کنند. کدام دسته را می‌توان «روشنفکر» ناميد؟ به دسته‌ی اول «روشنفکران محافظه‌کار» يا «درباری» يا «وابسته به قدرت» نيز می‌گويند و به دسته‌ی دوم «روشنفکران مترقی» نيژ. اين تقسيم‌بنديها در همه‌ی اقسام روشنفکری متداول و معنادار است. 

آرائی که برخی از دوستان در حمايت از جهانبگلو ابراز می‌کنند و آراء خود او مرا به ياد نظر شريعتی می‌اندازد، که اين دوستان حتماً با او مخالف هم هستند ولی در اين مطلب دقيقاً همان راه او می‌روند. و اين نيست مگر اينکه آنان بيش از آنکه به جنبه‌ی توصيفی اين کلمه نظر داشته باشند، به جنبه‌های ارزشی آن توجه دارند. اين دوستان می‌خواهند ارزشی تازه متداول کنند، اما در لباس کلمه‌ای که تاب اين معنا را ندارد. «روشنفکر» معنايی عام دارد و ما نمی‌توانيم به دلخواه خودمان هرچه صفات خوب در اين جهان هست برای اين دسته، که معلوم نيست چه کسانی هستند و چه افکاری دارند، قائل شويم و هرچه صفات بد را به دسته‌ای ديگر نسبت دهيم.

من در آثار نويسندگان و فيلسوفانی مانند کانت و هگل و نيچه و هايدگر نديده‌ام که از اصطلاح «روشنفکر» استفاده کرده باشند. اصطلاحات مورد علاقه‌ی اين نويسندگان «آزادانديش» (”free thinker“) و «آزاده‌جان» (”free spirit“) است. اين دو اصطلاح دقيقاً به معنای کسی هستند که به‌ويژه از بار تعلقات دينی و مکتبی (هر عقيده‌ای) آزاد است و دل در گرو هيچ نظام انديشه‌ای ندارد و به راحتی از هر انديشه‌ای انتقاد می‌کند و از هرانديشه‌ای که بدان اعتقاد داشته باشد دست می‌کشد و در پی حقيقت تا هرکجا پيش می‌رود. دوستانی که می‌خواهند از «روشنفکر» چنين معنايی را مراد کنند يا می‌خواهند اين کلمه را از اين معنا باردار کنند بهتر است به سراغ اين کلمات بروند، چون اين کلمات هم سنت اين معنا را دارند و هم وضوح و تمايز لازم را، اما کلمه‌ی «روشنفکر» به دلايل متعدد بار چنين معنايی را ندارد. در خصوص اينکه «روشنفکران دينی» چه معجونی هستند بعد با تفصيل بيشتر سخن خواهم گفت. | link |

bullet

 پنجشنبه، ۱۹ شهريور ۱۳۸۳

bullet

 —— ، ۹ سپتامبر ۲۰۰۴

bullet

 ملال

تعطيلات برای بسياری مردم معنای خاصی دارد. برخی در تمام سال ممکن است جز چندروزی نتوانند به طور متوالی از کار معاف باشند و به همين دليل تعطيلاتی مانند روزهای جمعه يا عيدها برايشان بسيار عزيز است. نزديک شدن به پايان تابستان، برای من به معنای پايان تعطيلات نيست، چون گرچه در طی سال جز در روزهای اندکی در هفته موظف به تدريس نيستم و ظاهراً وقت آزاد زياد دارم، در واقع تمام وقت بر سر کارم. بعد از مدتها که خودم را از چاپ مقاله در مجلات راحت کرده بودم، به‌ناگزير به چند مجله‌ی فلسفی و دانشگاهی قول تحويل مقاله داده‌ام و برای خودم کار مفت و مجانی درست کرده‌ام. در اين يکی دوسال عادت کرده بودم که کارهايم را در اينجا بگذارم و اصلاً ديگر چاپ برايم جذابيتی نداشت. اين هفته يک مقاله تحويل دادم و هفته‌ی آينده هم دو مقاله‌ی ديگر را بايد آماده کنم. کتابهای ناتمام هم که زياد دارم و سخنرانيهايی هم که انجام داده‌ام فرصت بازنويسی و ارائه‌ی آنها را به صورت مقاله نيافته‌ام. اين يکی دوماه تقريباً يا هرهفته سخنرانی داشته‌ام يا مصاحبه. ديگر خسته شده‌ام.| link | 

bullet

 سه شنبه، ۱۰ شهريور ۱۳۸۳

bullet

 —— ، ۳۱ اوت ۲۰۰۴

bullet

 دو فيلسوف دينی

 يکی از ادعاهايی که رامين جهانبگلو در ميزگرد با محمود صدری،  شرق روز پنجشنبه، مدعی آن شده بود اين بود که

روشنفكر مى تواند ديندار باشد و من هم مشكلى با اين مدعا ندارم. همچنان كه امانوئل مونيه بنيانگذار نشريه اسپرى، هم ديندار بود و هم روشنفكر، اما او وقتى مى خواهد كار روشنفكرى بكند صرفاً كار روشنفكرى مى كند و نه تبليغ دينى و حركت در حد و مرزهاى دين.

اين توصيف تا اندازه‌ی بسياری گمراه‌کننده است، چرا که مرز مشخصی می‌کشد ميان روشنفکرانی که در حدود دين حرکت می‌کنند و روشنفکرانی که از حدود مقرر دين، البته به تعبير ارتودوکس آن، تجاوز می‌کنند. می‌توان برخی روشنفکران را محافظه‌کار و برخی را مترقی خواند، اما نمی‌توان گفت که کسانی که در حدود مقرری می‌مانند هرگز به آنان «روشنفکر» نمی‌توان گفت. چيزی مانند «روشنفکری» را بايد برحسب اعمالی که افراد انجام می‌دهند توصيف کرد و نه برحسب اين يا آن ارزشی که به کار آنان تعلق می‌گيرد. روشنفکرانی هستند که مستقيماً به تبليغ عقيده و مرام خاصی می‌پردازند و روشنفکرانی هستند که به شيوه‌ای ظريفتر اين کار را می‌کنند. مثلاً، در فرانسه، کسانی مانند ژاک ماريتن و اتين ژيلسون و امانوئل مونيه و گابريل مارسل را نمی‌توان به آسانی در يک خط جا داد، اما چيزی که در خصوص آنان به يکسان صادق است اين است که همه‌ی آنان دينی می‌انديشند و اين انديشه را به سبک و سياق خود به بيان در می‌آورند. همواره بوده‌اند روشنفکرانی که خود را دينی دانسته‌اند و همدينان آنان يا رهبران دينی جامعه‌شان به طرد آنان پرداخته‌اند و همواره بوده‌اند کسانی که خود را دينی ندانسته‌اند اما الهامبخش عميقترين مضامين دينی بوده‌اند. در زير بخشی از مقدمه‌ی اريک ماتيوز بر يکی از فصول فلسفه‌ی فرانسه در قرن بيستم، ترجمه‌ی محسن حکيمی، ققنوس ۱۳۷۸، ص ۶۰–۵۹، فصل سوم، «دو فيلسوف دينی»، را نقل می‌کنم که در خصوص رابطه‌ی دين و فلسفه در فرانسه روشنگر است:

فرانسه، به لحاظ فرهنگی، بی‌ترديد کشوری است کاتوليک. اين نکته، با آن که بخش فزاينده‌ای از جمعيت اين کشور نسبت به دين بی‌تفاوت يا حتا با آن دشمن است، يا اقليت‌های مهمی از افراد به هر حال ديندار آن، غيرکاتوليک، يعنی پروتستان يا يهودی و يا مسلمان‌اند، حقيقت دارد. اما، در قلمرو انديشه، به دلايل آشکار تاريخی، مذهب کاتوليک نيرويی است مسلط، چنان که هميشه بوده است، و در بيشتر قرن حاضر، در کنار مارکسيسم، يکی از دو گزينه‌ی اصلی روشنفکران فرانسه بوده است. دلايل اين امر، صرفاً تاريخی نيستند: الاهيات کاتوليک هميشه به صورتی روشنفکرانه و نظری بيان شده است، صورتی که در آن کوشش شده تا همه‌ی جنبه‌های زندگی انسان، از جزئيات سازمان اجتماعی و اخلاق شخصی گرفته تا انتزاعی‌ترين نظرورزی‌های متافيزيکی، در نظامی واحد و دست کم ظاهراً منسجم تدوين شود. از اين نظر، اين الاهيات در همان بازاری رقابت می‌کند که مارکسيسم به رقابت مشغول است، و درست از همين بازار است که روشنفکران فرانسوی دوست دارند خريد کنند.

البته بسياری از روشنفکران کاتوليک فرانسوی صرفاً با ادامه‌ی سنت‌های فلسفی اصلی کليسا به ويژه سنت‌های توماسی رضايت فکری کافی می‌يابند. اين نکته در مورد شايد بزرگ‌ترين متفکر کاتوليک فرانسوی قرن حاضر، يعنی ژاک ماريتن، صادق است... اما به‌طور کلی آثار او خدمت بسيار ممتازی به يک جنبش فلسفی بين‌المللی است. از همين رو، ترجيح داده‌ام که، در سنت سرچشمه گرفته از برگسون، دوفيلسوف ديگر دارای خصلت بارز فرانسوی را به عنوان نمونه‌های انديشه‌ی کاتوليک فرانسوی [مونيه و مارسل] اخير برگزينم. | link |

bullet

 دوشنبه، ۹ شهريور ۱۳۸۳

bullet

 —— ، ۳۰ اوت ۲۰۰۴

bullet

 موسيقی و نقاشی سکولار و دينی!

 يکی از گرايشهای مسلط در برخی روشنفکران اکنون اين شده است که می‌خواهند مانند متفکران قرون وسطای مسيحی بدون شمردن دندانهای اسب به‌طور منطقی و عقلی بگويند که دندانهای اسب چندتاست! اين نحو انديشه در روزگار کنونی چيزی جز يک اسکولاستيک مندرس نيست که در کسوت روشنفکری ظاهر شده است و يک دليل آن هم اينکه گرايش به بحثهای مفهومی ِ انتزاعی و منطقی بسيار فراوان شده است و می‌خواهند همه چيز را «به طور پيشينی» (a priori) تعريف کنند. شايد حقايقی وجود داشته باشند که عقل آدمی مستقل از هر واقعيت خارجی بتواند به آنها بينديشد، مانند قضايای منطقی، اما وقتی پای گفتار آدميان در ميان است، آنچه بر زبان و قلم جاری می‌شود صرفاً چيزی نيست که هر فرد به تنهايی انديشيده باشد. جهانی مشترک وجود دارد که هريک از ما در آن عمل می‌کند و گفتارش تا آنجا که در اين جهان مشترک جای می‌گيرد به وسيله‌ی ديگرانی فهميده می‌شود که در همين جهان مشترک عمل می‌کنند يا سخن می‌گويند. البته از ديد فيلسوف آنچه ما می‌کنيم يا می‌گوييم لزوماً درست نيست و او حق دارد به ما بگويد نحوه‌ی «درست» امور چيست، اما آنچه او حق ندارد به ما بگويد اين است که اين چيزهای غلطی که ما به کار می‌بريم وجود هم ندارند!

امروز در کشور ما اصطلاح فوکويی «گفتار» (يا در صورت شايع در نزد برخی اهل قلم و اهل سياست و اهل مطبوعات: «گفتمان») آن قدر به کار می‌رود، و گاهی به معنايی بسيار غلط («گفت و گو»)، که ديگر حال آدم به می‌خورد، اما کمتر کسی را ديده‌ام که واقعاً بداند مراد از اين اصطلاح چيست و چگونه بايد از آن استفاده کرد. در کشوری که همه «مطلقه» می‌انديشند، چه «سلطنت» و چه «ولايت» و چه «روشنفکری»، کمتر کسی می‌خواهد رضا به آن بدهد که شايد اصلاً همه‌ی اين حرفها، نه حقايقی ازلی و ابدی، بلکه فقط «گفتارها»يی باشند که معنايشان را نه از حقايق منطقی و ازلی و ابدی بلکه فقط از استعمال کاربران‌شان می‌گيرند و آنچه روشنفکر و متفکر و تحليلگر بايد انجام دهد همين است که اين «واژه»ها در اين استعمالهای زبانی چه معنايی دارند.   

ما هم نقاشی سکولار داريم و هم نقاشی دينی و مقدس، و هم موسيقی سکولار داريم و هم موسيقی دينی. جستجويی در «وب» به شما نشان خواهد داد که گاهی نزديک به يک ميليون صفحه در خصوص اين موضوعات وجود دارد و البته نوع «دينی» آن همواره بيشتر از «سکولار» آن است، مثلاً، مقايسه کنيد «موسيقی سکولار» و «موسيقی دينی» را: کليک کنيد برای يافته‌های «گوگل» برای موسيقی سکولار و موسيقی دينی و نقاشی سکولار و نقاشی دينی. و اين هم مقاله‌ی از دايرة‌المعارف کاتوليک درباره‌ی نقاشی دينی و مقاله‌ای هم درباره‌ی موسيقی سکولار در امريکا. | link |

 

شما بنويسيد

قبلی صفحه‌ی اول بالا بعدی

X

سه شنبه، ۲۴ شهريور ۱۳۸۳

همه‌ی حقوق محفوظ است.

E-mail: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org