بايگانی: روزنامه‌ها

 

فلُّ سَفَه

Fallosafah.org ― the Journals of M.S. Hanaee Kashani

bullet

 دوشنبه، ۲۶ مرداد ۱۳۸۳

bullet

 —— ، ۱۶ اوت ۲۰۰۴

bullet

 ترجمه‌ای از آيه‌ای از قرآن: «بيزار از زنان»؟

چندروز پيش، برای يافتن آيه‌ای، قرآن را نگاه می‌کردم به ترجمه‌ی اين آيه رسيدم: «خدا تو را به يحيی بشارت می‌دهد. او کلمه‌ی خدا را تصديق می‌کند و خود مهتری است بيزار از زنان و پيامبری است از شايستگان». تعبير «بيزار از زنان» توجهم را جلب کرد. به صفحه‌ی مقابل آيه نگاه کردم تا ببينم مترجم اين معادل را برای چه‌ کلمه يا عبارت عربی آورده است. اصل آيه اين بود: «ان الله يبشرک بيحيی مصدقاً بکلمة من الله و سيداً و حَصُوراً و نبياً من الصالحين» (آل عمران، ۳۹). مترجم (عبدالمحمد آيتی، ترجمه‌ی قرآن مجيد، ويراستار موسی اسوار، انتشارات سروش، تهران ۱۳۷۴، ص ۵۶) اين تعبير را برای «حَصُور» به کار برده بود. تا جايی که فکر من قد می‌داد، کلمه‌ی «حَصُور» (صيغه‌ی مبالغه‌ی «حَصر»، جلوگيری، منع، بازداشت) نبايد چنين معنايی می‌داد. تعبيری که مترجم محترم به کار برده بود، مترجمی که از برجستگان و متقدمان و شايستگان ترجمه‌ی عربی در نيم قرن اخير کشور ماست، چشمگيرتر از آن بود که بتوان راحت از سر آن گذشت. اگر اين معادل درست می‌بود خيلی چيزها می‌شد از آن در آورد، انديشه‌های زن‌ستيزانه و ستايش تجرد به کنار، معادلی برای کلمه‌ی انگليسی “misogyny” («زن‌بيزاری» يا «زن‌ستيزی») از همه مهمتر بود. ترجمه‌ی فارسی ديگری از قرآن در خانه نداشتم. يک سی دی قرآن که چندين ترجمه‌ی فارسی و انگليسی و تفسير و قرائت (نورالانوار) را در خود داشت برداشتم و در «درايو» قرار دادم. اما باز نمی‌شد. نمی‌دانم چرا هربار که ويندوزم را دوباره می‌ريزم بسياری از برنامه‌ها را که قبل از اين قبول می‌کرد ديگر قبول نمی‌کند! منصرف شدم و به دو ترجمه‌ی انگليسی که در خانه داشتم رجوع کردم. ترجمه‌ی مشهور آربری را از همان سالهای ورودم به دانشگاه، ۵۸، هميشه با خودم همراه داشته‌ام. آن را برداشتم و نگاه کردم، ترجمه‌ کرده بود:   

“… Who shall confirm a Word of God, a chief, and chaste, a Prophet, righteous” (The Koran Interpreted, translated by Arthur J. Arberry, Oxford University Press, 1975, p. 50).

خب جالب بود. آربری کلمه‌ی “chaste” را برگزيده بود که به معنای «پاکدامن» و «عفيف» و «پرهيزگار» و (در تداول قديم) نيز «بی‌همسر» و «عزب» است (فرهنگ معاصر هزاره). سپس به سراغ ترجمه‌ی اروينگ رفتم، ترجمه‌ای که چندسال پيش خود ناشرش آن را به من هديه داده بود. اروينگ ترجمه کرده بود:

“… Who will confirm [Sic. a] word from God, masterful yet circumspect, and a Prophet [chosen] from among honorable people” (The Qur’an, text, translation and commentary by T. B. Irving (al-Hajj Talim Ali), Suhrawardi Research & Publication Center, Tehran: 1998/1419, p. 55).

اين ترجمه را چندبار پيش از اين ديده بودم و گاهی برخی تعابيرش به نظرم جالب آمده بود و اينکه سعی کرده بود قرآن را به انگليسی متداول امروز ترجمه کند. مثلاً، برای «قسط» معادل “fair play” را انتخاب کرده بود. اما ترجمه‌ی اين جمله و معادلی که او برای «حَصُور» و بعد «صالحين» انتخاب کرده واقعاً جای تعجب دارد. معادل “circumspect” برای «حَصُور» به معنای «دورانديش» و «محتاط» اصلاً ربطی به اين آيه ندارد.

امروز صبح که به کتابخانه رفتم، سعی کردم در اين خصوص جستجوی بيشتری بکنم. ابتدا ترجمه‌ی انگليسی ديگری را ديدم از يوسف علی. او اين آيه را چنين ترجمه کرده بود:

“…, witnessing the truth

Of a Word from God, and (be

Besides) noble, chaste,

And a prophet,—

Of the (goody) company

Of the righteous,” (The Holy Quran, translated by A. Yusuf Ali, Amanu Corp. 1983, p. 133).

خب ديگر برايم ترجمه‌های انگليسی کافی بود. يوسف علی هم برای «حَصُور» کلمه‌ی “chaste” را انتخاب کرده بود و اين واقعاً بهترين معادل بود. سپس به سراغ فرهنگهای لغات قرآن رفتم تا ببينم که آنها چه معادلهايی پيشنهاد می‌کنند. ابتدا به قاموس قرآن، تأليف سيد علی اکبر قرشی، دارالکتب الاسلاميه، ۱۳۵۲، ص ۱۴۸، رجوع کردم. نوشته بود:

«گفته‌اند حَصُور کسی است که خود را از جماع باز دارد يا کسی که نزد زنان نيايد و آن که در از بين بردن غريزه‌ی جنسی خود را به زحمت افکند. ولی اينها با ظاهر آيه و واقعيت دين جور در نمی‌آيد. بهتر است گفته شود: حَصُور کسی است که خود را از مشتهيات نفس باز دارد، يعنی: پارسا. و آن صيغه‌ی مبالغه است».

سپس فرهنگ ديگری را برداشتم. تبيين اللغات لتبيان الآيات، يا فرهنگ لغات قرآن، ج ۱، تأليف دکتر محمد قريب، انتشارات بنياد، ۱۳۶۶، ص ۳۳۰. نوشته بود:

«حَصُور شخصی را گويند که به زنان بی‌رغبت باشد و خود را از جهتی در محاصره قرار دهد. و مراد از آن در آيه [مربوط]، امتناعی است که از روی زهد و اعراض از مشتهيات نفسانی صورت گيرد (الميزان، نمونه)».

و بالاخره فرهنگی را برداشتم که معادلهای کهن لغات قرآن را در نسخه‌های خطی به دست می‌داد. فرهنگ لغات قرآن خطی آستان قدس رضوی، شماره ی ۴، با ترجمه‌ی فارسی کهن، به کوشش دکتر احمد علی رجائی بخارائی، مؤسسه‌ی مطالعات و تحقيقات فرهنگی، تهران ۱۳۶۳، ص ۱۹۰. اين فرهنگ برای «حَصُور» اين معادل را آورده بود:

حَصُور: بازايستاده از زنان، ص ۵۷/ آ ۳۹/ س ۳.

ترجمه کار واقعاً پُردردسری است. کوچکترين سهل‌انگاری می‌تواند عمری زحمت را به باد دهد. اما آنجا که پای متنی چون قرآن در ميان باشد، واقعاً بايد از هيچ دقتی فروگذاری نکرد. «بيزاری از زنان» هرگز نمی‌تواند فضيلتی اخلاقی باشد، اما خويشتنداری و پرهيز البته می‌تواند. | link |

bullet

 يکشنبه، ۲۵ مرداد ۱۳۸۳

bullet

 —— ، ۱۵ اوت ۲۰۰۴

bullet

 کنسرت: موتسارت و ديگران

ديشب دوست جوانی مرا به کنسرت دعوت کرد و من هم با خوشدلی رفتم. او پسر يکی از همکارانم در دانشگاه است که هنگامی که کمی جوانتر بود به درخواست پدرش او را چندباری با خودم به کوه ‌بردم. اما او حالا خود جوانی است که کوهنورد حرفه‌ای شده است و در ضمن پيانو هم می‌نوازد و هم اهل هنر است و ورزش و هم با اهل هنر معاشرت دارد و هم با اهل ورزش. حالا اوست که مرا چندباری دعوت به رفتن به کوه کرده است، به همراه دوستانش، و من ترسيده‌ام که با او به کوه بروم مبادا نتوانم پا به پای او راه بروم. برخی نوازندگان اين کنسرت از دوستان او بودند. و بنابراين من اصلاً احساس ناآشنايی و غريبی نکردم، هرچند اکثر حاضران نيز از جوانان بودند. من از جوانی هميشه دوستان و همنشينان و همصحبتهايی داشتم که ده بيست سالی از خودم بزرگتر بودند، به ندرت می‌توانستم با همسن‌های خودم دوست باشم، يا دوستی پردوامی با آنان داشته باشم، حرفی با آنان نداشتم، انقلاب خيلی زود نسل ما را از هم گسيخت — مهدی جامی واقعاً يگانه دوست پايدار من در اين سيزده چهارده سال بوده است که تقريباً با خودم همسن است، البته او هم يکسالی از من کوچکتر است. و حالا خودم دوستانی دارم که گاهی کمتر از نيم عمر خودم را دارند. خدا عوضم را داد! واقعاً چه نعمتی است مصاحبت با جوانان.

در اين کنسرت «ارکستر مجلسی جوانان» به رهبری آقای بهروز وحيدی آذر قطعاتی از موتسارت و سن سانس و چايکوفسکی را اجرا می‌کرد. محل اجرا سالن رودکی در بنياد رودکی سابق يا يکی از سالنهای فوقانی و جنبی همين تالار وحدت کنونی بود. سالن محقری بود که بيشتر به محل تمرين شباهت داشت تا محل اجرای رسمی. گمان نمی‌کنم طبقه‌ی همکف و بالای اين سالن در مجموع بيش از ۳۰۰ تماشاگر را در خود جای بدهد. سالن تقريباً پر بود. شروع کنسرت با اجرای قطعه‌ی مشهوری از موتسارت بود: آلگرو، سرناد موسيقی کوچک شبانه کشل ۵۲۵. گمان می‌کنم اين قطعه‌ی مشهور را بسياری از شما شنيده باشيد بدون آنکه دانسته باشيد از کيست. اين قطعه فوق العاده است و خوشبختانه در پايان اجراکنندگان به پاس تشکر از تشويقهای مکرر حضار باز هم آن را اجرا کردند. من خاطره‌ای که از اين قطعه دارم هم به فيلم آمادئوس (ميلوش فورمن) باز می‌گردد و هم به فيلم ساحره‌های ايست ويک (جورج ميلر)، آن رهبری ساحره‌وار ارکستر کودکان به دست سوزان ساراندون. گاهی فيلمها خوب می‌توانند ما را با موسيقی آشنا کنند و يا آشتی دهند.

امروز از در و ديوار صدای موسيقی بلند است، تصور اينکه راديو و تلويزيون موسيقی پخش نکنند ملال‌آور است، اما واقعاً ما چقدر موسيقی گوش می‌دهيم؟ ديشب حس کردم واقعاً چقدر فرق می‌کند موسيقی را زنده شنيدن و در ميان جمع بودن — حال ديگری دارد. شايد بی‌دليل نبود که يونانيان موسيقی را تقريباً با فرهنگ معادل می‌دانستند و بی‌دليل نيست که فرهنگ اروپايی با همين موسيقی کلاسيکش بر تمامی عالم فخر می‌فروشد. تصور فرهنگ بدون موسيقی آيا ممکن است؟ | link |         

bullet

 چهارشنبه، ۲۱ مرداد ۱۳۸۳

bullet

 —— ، ۱۱ اوت ۲۰۰۴

bullet

 نيچه و اسلام: آيا اسلام بدون نيست‌انگاری است؟

در روزنامه‌ی شرق امروز ترجمه‌ی مقاله‌ای از عبدالجواد فلاطوری به قلم خسرو ناقد چاپ شده است که خواندن آن را به همه توصيه می‌کنم، گرچه ممکن است که اکثر دوستان قبلاً اين مقاله را خوانده باشند. اين مقاله نخستين بار پنج سال پيش در مجله‌ی مرحوم کيان به چاپ رسيد، مجله‌ای که چهارسال است توقيف موقت است و ما بالاخره نفهميديم که آيا دادگاه اين مجله برگزار شد و معلوم شد که جرم گردانندگان آن چيست و مجازات‌شان کدام يا خير؟ باری، اميدوارم اين افشاگری باعث نشود که روزنامه‌ی شرق را هم به دليل چاپ مجدد مقاله‌ای از مجله‌ای توقيف‌شده توقيف کنند، هرچند اين طور که برمی‌آيد اين روزنامه پشتش قرصتر از اينهاست. البته اصل مقاله را با ذکر دفعات ديگر چاپ آن در سايت خود آقای ناقد نيز می‌توانيد ببينيد.

و اما بعد، مترجم محترم در ترجمه‌ی خود منبع برداشت اين مقاله را ذکر نکرده‌اند، گرچه عنوان آلمانی آن را نوشته‌اند، تا معلوم شود که استاد فلاطوری در چه سالی اين مقاله را نوشته يا منتشر کرده‌اند، و در کجا، مجله‌ای يا کتابی؟ اگر مجله بوده است اعتبار آن مجله در آلمان يا جامعه‌ی بين‌المللی چقدر بوده است و چه پاسخها يا واکنشهايی را برانگيخته است؟ دانستن اين امر کمک فراوانی می‌کند به ارزيابی اين مقاله. آيا قبل از انقلاب اسلامی ايران و رواج انديشه‌های اسلامگرا نوشته شده است يا بعد از آن؟ و حتی آيا بعد از آموزه‌ی «برخورد تمدنها»ی هانتينگتون نوشته شده است؟ اگر چنين باشد، شعار گفت و گوی فرهنگها و تمدنها در بند نخست اين مقاله، اگر مبتکر آن خود آقای فلاطوری باشد و نه صرفاً تعبير دوباره‌ای از انديشه‌های شرق‌شناسان اروپايی، افتخارش را اکنون بايد به خود ايشان بخشيد و نه آقای خاتمی، که البته شايد به وساطت مشاور فرهنگی‌شان آقای محمد جواد فريدزاده اين شعار را برگزيده بودند — سرقتی ادبی؟

سعی می‌کنم در روزهای آينده نقدی از اين مقاله در همين جا منتشر کنم. عجالتاً شما اين مقاله را بخوانيد و خودتان آن را بسنجيد. | link |

bullet

 سه شنبه، ۲۰ مرداد ۱۳۸۳

bullet

 —— ، ۱۰ اوت ۲۰۰۴

bullet

 با بی بی سی

از هفته‌ی پيش داشتم خودم را آماده می‌کردم که اين هفته چند مقاله درباره‌ی‌ «زن» بنويسم. اما نشد. گاهی يک روز چنان مانند برق می‌گذرد که اصلاً نمی‌دانم چه کردم و گاهی يک شب چنان بيخوابی به سرم می‌زند که تا چند روز خسته‌ام. تا امشب دوشب است که خواب درستی نداشته‌ام، اصلاً متوجه نشده‌ام که خوابيده‌ام، و هر دو روز هم صبح تا بعد از ظهر بيرون رفته‌ام و خودم را خسته‌ کرده‌ام. اين دو شب هوا بسيار گرم بود. نمی‌توانم کولر را روشن بگذارم و بخوابم چون صدايش نمی‌گذارد بخوابم. و البته کولر خودم را هم که روشن نکنم، صدای کولر همسايه‌ها بدتر از کولر خودم است. چون کولر من از همه نوتر است و کم صدا تر، اما صدای توربين کولر همسايه‌ها مانند چرخ عصاری صدا می‌دهد. همسايه‌ی طبقه‌ی هفتم هم نمی‌دانم چرا شب از نيمه به بعد می‌آيد و چراغ تراسش را روشن می‌کند و تا نزديک آفتاب روشن می‌گذارد. نور آن تمام اتاق خواب مرا روشن می‌کند. اما گاهی هم بی‌خوابی‌ام از تيک تاک مغزم است. صدای افکارم را می‌شنوم و ذهنم آن چنان حرف می‌زند که انگار نمی‌خواهد خاموش کند. اين فکر آدم را ديوانه می‌کند.

ديروز صبح رفته بودم دايرة‌المعارف و تا دو آنجا بودم. بعد از ظهر نشسته بودم که «و خدا زن را آفريد» را بنويسم، ساعت حدود «پنج» بود که مهدی زنگ زد، کاتب سيبستان. تعجب کردم، چون تلفنهای او معمولا از نيمه شب به بعد است، گاهی حتی يک يا يک و نيم. معلوم بود که کار فوری دارد. گفت: «می‌خواهم تا يکی دو ساعت ديگر با تو مصاحبه کنم (برای بی بی سی)، حاضری». گفتم: «موضوع چيست؟» گفت: «متن مدرن چيست؟ به همراه آشوری». گفتم: «باشد، اما يک برنامه هم جهانبگلو در آخر هفته می‌خواهد با من و منصور انصاری ضبط کند درباره‌ی هانا آرنت. اشکالی ندارد در يک هفته دو تا گفت و گو با من از بی بی سی پخش شود». گفت: «نه. اين دو تا گفت و گو که برای يک برنامه نيست، برنامه‌ی من با او فرق دارد». قرار شد يکی دو ساعت بعد زنگ بزند و قرار ضبط را بگذارد. يکی دو ساعت بعد زنگ زد و گفت آشوری در راه است و تا بيست دقيقه‌ی ديگر می‌رسد. نيم ساعت بعد رسيد و تا آمديم ارتباط تلفنی را بی اشکال و بدون خش خش برقرار کنيم نيم ساعت گذشت و بعد هم که گفت و گو شروع شد چهل و پنج دقيقه‌ای طول کشيد. حالا بايد بنشيند و يک بيست و پنج دقيقه‌ای از آن در بياورد تا هفته‌ی آينده پخش شود. اما من باز سعی می‌کنم اگر فرصت کردم حرفهای خودم را بنويسم و مشروح آن را در اينجا بگذارم. | link |     

شما بنويسيد

قبلی صفحه‌ی اول بالا بعدی

X

دوشنبه، ۲۶ مرداد ۱۳۸۳

همه‌ی حقوق محفوظ است.

E-mail: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org