بايگانی: روزنامهها
|
فلُّ سَفَه |
Fallosafah.org ― the Journals of M.S. Hanaee Kashani
|
||
|
هرکس ديگه هم که بود همين بود! |
چند هفته پيش که برنامهی «نيمرخ»، گفت و گوی بهنود با مهدی خانبابا تهرانی، از فعالان سياسی در نيم قرن اخير را از سايت بی بی سی گوش میکردم، مهدی خانبابا تهرانی جملهای گفت که حق مطلب را دربارهی خصوصيات حزبی و فکری تمام گروههای سياسی در ايران ادا کرد — «در اول انقلاب همهی ما تمامخواه بوديم». آيا به راستی در انقلاب ايران فرقی میکرد کدام گروه و با کدام ايدئولوژی به قدرت دست میيافت؟ وقتی از کسانی که دين و تقوا و معنويت را شعار خود داشتند چنين اعمالی سر زد که تا امروز شاهديم، کسانی که اين شعارها را نداشتند و در زندگی و اخلاق آسانگيرتر و بینياز از پردهپوشی و تظاهر هم بودند، و حتی درکی هم از «انسانگرايی» و اخلاق به سبک غربی و غيردينی نداشتند و اصول مکتب خود را هم به درستی نمیدانستند، چه میکردند؟
در تاريخ نمیتوان همه چيز را به عقب بازگرداند و مانند نمايشنامه يا بازی فوتبال يک نقش را به افراد مختلف واگذار کرد تا بتوان به خوبی پی برد که هرکس واقعاً چه کاره است. اما راهی برای آزمون وجود دارد — ببينيم در کشورهای ديگر و با ايدئولوژيهای ديگر چه اتفاقی افتاد! آنچه از آغاز قرن بيستم در کشورهايی مانند خود ما و روسيه و کشورهای ديگر حوزهی خليج فارس و افريقا و هند و چين و دوردستترين نقاط آسيا تا ژاپن اتفاق افتاد همه در انقلاب سياسی و اجتماعی شکست خوردند، حتی اروپا نيز به زحمت توانست از دستاورد انقلاب فرانسه و روشنگری ملازم با آن پاسداری کند، چرا که خود اين انقلاب هم با دوران «ترور» و گرايش توسعهطلبانهاش و تشکيل شاهنشاهی يا امپراتوری ناپلئون به سراشيب سقوط افتاده بود. بحران درونی اروپا در دوجنگ جهانی اول و دوم نيز بی اتکا به بيرون و دست ياری خواستن از امريکا نمیتوانست فرجامی پيشبينیپذير داشته باشد. از همين روست که هانا آرنت بحق تنها انقلاب موفق در جهان («مدرن» گفتن حشو است، چون انقلاب خاص «جهان مدرن» است) را از ديرباز تاکنون «انقلاب امريکا» میخواند، چراکه انقلاب پابرهنگان نبود و شعار حمايت از پابرهنگان نيز نمیداد! | link |
|
||
|
آشوری در عرصهی مَجازی |
خب بايد به جناب داريوش آشوری خوشامد بگوييم که کَرَم کرد و در اين عرصهی مَجاز بار بر زمين گذاشت و سخاوتمندانه از تجربه و دانش خود با پرسشگران سخن گفت و برای راه آيندهشان زاد و توشه ساخت. او گرچه پيش از اين هم در اين عرصه غايب نبود، اکنون همهی آنچه را در اين سالها در گوشه و کنار اين عرصه منتشر کرده بود يکجا به خوانندگان مشتاق عرضه میکند. او را در جستارش بجوييد. من در تمام زندگی خود تا امروز نه مريد بودهام و نه شيخ، و نه شبان و نه سگ گله، و بادا که هرگز نباشم، همواره کوشيدهام شاگرد باشم و بياموزم و از آشوری هم آموختهام و او را از همين رو بزرگ میدارم و البته چون او را بزرگ میدارم از او هم برمیگذرم — از فراز او برمیجهم به فراسوی او. با هر بزرگی چنين میکنم و به گمانم چنين بايد کرد، وگرنه کجا خواهد بود نصيب خود ما از بزرگی! (به گفتهی نيچه، کسی که همواره شاگرد بماند استاد خود را پاداشی سزاوار نمیدهد.) در اين چند هفته از آغاز سال نو، آشوری دو ارمغان برای ما داشت: «اسطورهی فلسفه در ميان ما»، نقدی از شخصيت و آراء احمد فرديد به روايت کتابی فراهم آمده از سخنانش و «زرتشت و ايران در انديشهی نيچه». او بيش از هرکس ديگر صلاحيت داشت که در خصوص اين دو تن پيش از اينها و بيش از اينها سخن بگويد، اما افسوس که نگفت و چه دير سخن گفت! باری، سخن او در باب «ما و مدرنيت» در نخستين شمارهی وقايع اتفاقيه و قسمت دوم آن در شمارهی ديروز، که من نتوانستم آن را بيابم چون اين سايت هنوز بخش «آرشيو» ندارد و صفحات را به همان روز نشان میدهد، نويد خوبی است برای سالی که در پيش داريم، بادا که آشوری، در اين عرصهی مَجاز، شاد و توانا يار رهروان حقيقت باشد. چنين باد! | link |
|
||
|
چون خدا خواهد که پردهی کس دَرَد
ميلش اندر طعنهی پاکان برد
چون خدا خواهد که پوشد عيب کس
کم زند در عيب معيوبان نفس
مثنوی (ابيات ۱۶–۸۱۵)
انديشهها و تجربهها: دربارهی شريعتی |
يکی دو روز پيش ابراهيم نبوی اعلام کرده بود که شخصی همين يک ماه قبل يا چندروز پيش در تهران و شهرستانها سخنانی گفته است و او ابتدا آن سخنان را میآورد و بعد با عکس و تفصيل به معرفی آن شخص میپردازد، و به کسی هم که او را پيشاپيش معرفی کند جايزه میدهد. او اکنون اين شخص را معرفی کرده است. (من در آن صفحه نشانيی برای ارسال نامه نيافتم تا جواب مسابقه را بفرستم.) برای من حدس زدن در اين خصوص که اين شخص کيست چندان دشوار نبود، و حتی گمان نمیکنم برای برخی خوانندگان ديگر نيز، چرا که بيش از يک ماه پيش هم يکی از خوانندگانم به من نامه داده بود، و با اينکه نتوانسته بود يادداشت مرا دربارهی شريعتی ببيند، تنها از روی آنچه در «شما بنويسيد» خوانده بود به قضاوت برخاسته بود، و مخالفت خودش را با من اعلام کرده بود و شاهدی هم از نوشتههای شريعتی آورده بود که بسيار گوياتر از آن چيزهايی است که نبوی ذکر کرده است. اين دوست چنين نوشته بود:
salam man hame matalebe shoma ro ba deghat donbal mikonam
vali nemidoonam ke chera matalabe shariati ro nadidam
man ba nazare shoma mokhalefam va shariati ro yeki az teorisiyan haye eslami shodane enghelabe iran midoonam
baraye mesal yeki az jomle hasho baratoon mifrestam
دكتر
شريعتى در امت و امامت:
«مسئوليت امام، ايجاد يك انقلاب شيعى است.. مسئوليت گستاخ بودن در برابر مصلحت
ها، در برابر عوام و پسند عوام (مردم) و بر ذوق و ذائقه و انتخاب عوام (مردم)
شلاق زدن... امام مسئول است كه مردم را براساس مكتب (شيعه) تغيير و پرورش دهد
حتى عليرغم شماره ء آراء... او هرگز سرنوشت انقلاب را بدست لرزان دموكراسى نمى
سپارد».
From: g m
Date: Tuesday, March 16, 2004 12:22 PM
اکنون گرچه جای تأسف بسيار است که چرا نبوی چنين شيوهای را در برخورد با شريعتی در پيش گرفته است، اما شايد بتوان بسيار چيزها از همين عمل او آموخت که ما را از رفتن در بيراهههای بيشتر بازدارد. آنچه من میتوانم از اين گزيدههای بدون شرح نبوی بياموزم چنين است:
۱ وقتی نبوی سخنانی را که در بيشتر از «سی سال» پيش گفته شده است، سخنانی جلوه میدهد که گويی «چند روز» يا «چند ماه» پيش گفته شده است با آن به چه مقصود يا مقاصدی میخواهد دست يابد؟
۲ اين سخنان با توجه به دانش يا تجربهی تاريخی امروز ما آن قدر باطل يا بیارزش است که نيازی به هيچ شرحی ندارد و خواننده بهراحتی میتواند پی ببرد که گوينده يا نويسندهی اين سخنان تا چه اندازه از آنچه ما امروز «ارزش» میشماريم دور بوده است!
۳ گويندهی اين سخنان مسئول آن چيزی است که ما امروز شاهد آن هستيم!
۴ پذيرفتن اين سخنان يا گويندهی اين سخنان نشان میدهد که ما چه مردمان سادهدلی بوديم که «سی سال» پيش نظامی را ساقط کرديم که «دموکرات» نبود، و البته خود نيز دموکرات نبوديم، اما باز نظامی را روی کار آورديم که «دموکرات» نيست!
اکنون سعی میکنم ملاحظات خودم را در خصوص هريک از اين بندهای بالا شرح دهم.
۱.۱ وقتی میخواهيم کسی را برای کاری که در گذشته انجام داده است ملامت کنيم دست کم يک نکته را بايد در نظر بگيريم: آيا آن شخص آنچه را در گذشته انجام داده هنوز تأييد میکند؟ ما همه میدانيم که در طول زندگی تغيير میکنيم و در سالهای مختلف ممکن است عقايد و پسندهای مختلفی داشته باشيم. نويسندگان و متفکران نيز از اين قاعده مستثنی نيستند و به همين دليل نويسندگان کتابهای خود را در چاپهای بعدی بازنگری میکنند و چيزهايی را از آنها حذف يا به آنها اضافه میکنند (البته اگر ناشرانشان اجازه دهند!)، و حتی گاهی هرگز اجازهی چاپ مجدد کتاب خود را نمیدهند و آن را از ميان میبرند. اين نکته سبب شده است که ناقدان در فهم انديشه و اثر متفکران و نويسندگان ناگزير باشند به انديشههای آنان در دورههای مختلف زندگیشان و نيز تغييراتی که در انديشههايشان دادهاند توجه کنند و معمولاً، اگر آنان عمر کاملی داشته باشند، اين انديشهها را در دورههای «جوانی» و «ميانی» و «پيری» آنان قرار دهند.
۱.۲ شريعتی اگر امروز زنده بود، چگونه میانديشيد؟ هستند بسياری از کسانی که امروز بر جوانی از دست رفتهی خود دريغ میخورند و از آن پشيماناند! آيا سيد ابراهيم نبوی خود از همين گروه نيست؟ چگونه است که کسانی قريب به دو دهه به تحکيم حکومتی در مقامهای نظامی و امنيتی و سياسی ياری میکنند و سپس دستان خود را از آن میشويند، اما نويسندهای که نزديک سی سال است مرده است و هرگز نظام جديد را به چشم نديده است مسئول آنچه امروز شاهديم شناخته میشود؟ يقين دارم که اگر شريعتی زنده مانده بود و انقلاب را به چشم ديده بود حتی زودتر از بازرگان در برابر انحراف انقلاب میايستاد و يا اعدام انقلابی شده بود و يا در زندان و تبعيد بود. اما کسانی که امروز خود را اصلاحطلبان مینامند با بازرگان و بازرگانها چه کردند؟ چه کسانی آن روز «ليبرال» شمرده میشدند و چه کسانی فولکس واگن «ليبرال» را نمیخواستند و به دنبال «تانک» بودند؟ چه کسانی سينهچاکان کاسترو و گوارا بودند؟
۱.۳ شريعتی امروز چگونه میانديشيد و با نوشتههای خود چه میکرد؟ شريعتی در يکی از درسگفتارهايش با ذکر نمونهای از گورويچ به دانشجويانش نشان میدهد که محقق و دانشور چگونه میانديشد — دانشجويی در کلاس گورويچ بر او خرده میگيرد که آنچه امروز میگويی غير از آن است که در کتابت نوشتهای! گورويچ از دانشجو میپرسد کدام کتاب و چاپ چندم آن؟ دانشجو میگويد فلان کتاب و چاپ فلان. گورويچ میگويد آن صفحه را پاره کنيد، ديگر چنين عقيدهای ندارم!
۱.۴ مردگان را چگونه میتوان محاکمه کرد؟ کسی که مرده است ديگر قادر به تغيير عقيدهی خود نيست، او را چگونه میتوان دربارهی چيزهايی محکوم شمرد که ديگر نمیتواند نظری دربارهی آنها بدهد!
ادامه دارد.... | link |
|
||
|
در بند ريش |
سهشنبهی اين هفته مصادف است با روز بزرگداشت شيخ فريدالدين محمد عطار نيشابوری. از آغاز بيداری فکری و اجتماعی ما در يک و نيم قرن اخير همواره بودهاند روشنفکرانی، چه دينی و غيردينی، که بحق و ناحق همواره صوفيه و ارباب معرفت را مسئول عقبماندگی و کاهلی ما در پيشرفت اجتماعی و دنيوی شمردهاند. و علاقه به شعر و عرفان و بيزاری از خردورزی به صورت فلسفه و استدلال منطقی، فرو کوفتن عقل و تجليل از ايمان کور را بخشی موروثی از فطرتی دانستهاند که هريک از ما مدتی اثر آن را در روح خود حس کردهايم و يا مدتی با آن زيستهايم و سپس از آن دست شستهايم و يا اگر به راه دنيا رفتهايم باز در آخرين لحظات زندگی هم که شده باز به سوی آن بازگشتهايم. اينکه اين تلقی تا چه اندازه درست و نادرست است بحثی درازدامن و پُردوام است که بايد دير يا زود بدان پرداخت.
در ويژهنامهی نوروزی شرق، که گفت و گويی با دکتر جواد طباطبايی در آن آمده بود، دکتر طباطبايی حکايتی تمثيلی از قول حاج ملاهادی سبزواری نقل کرده بود که صورت اصلی اين حکايت از عطار است. عطار در اين حکايت بر قشریگرايان و خودبينانی خرده میگيرد که دلمشغولی به ظواهر آنان را از قرب خدا بازداشته است — کسانی که بيش از آنکه به عمل بپردازند به ريش خود مشغولاند. اين حکايت تمثيل خوبی است برای وضع ما در ميان سنت و مدرنيته.
در حکايت عطار، عابدی روز و شب به عبادت خدا مشغول است، اما او را کشفی پديد نمیآيد. او ريشی بزرگ دارد که پيوسته به آن مشغول است. او روزی موسی را در راه میبيند و حال خود را با او میگويد و از او میخواهد که از خدا بپرسد سرّ ناتوانی او در چيست؟ موسی (ع) اين پرسش را از خدا میکند و خطاب میآيد که او از وصل ما محروم مانده است چون پيوسته مشغول ريش خويش است. موسی (ع) اين حکايت را با مرد در ميان میگذارد و مرد شروع میکند به کندن ريش خود. اما به موسی (ع) باز خطاب میرسد که به او بگو باز که مشغول ريش خود هستی!
و اما صورت منظوم حکايت، از منطقالطير، به اهتمام دکتر سيدصادق گوهرين، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۲، ص ۱۶۵.
حکايت عابدی که در زمان موسی مشغول ريش خود بود
عابدی بودست در وقت کليم در عبادت بود روز و شب مقيم
ذرهی ذوق و گشايش مینيافت زآفتاب سينه تابش مینيافت
داشت ريشی بس نکو آن نيکمرد گاهگاهی ريش خود را شانه کرد
مرد عابد ديد موسی را ز دور پيش او شد کای سپهسالار طور
از برای حق که از من کن سؤال تا چرا نه ذوق دارم من نه حال
چون کليم القصه شد بر کوه طور بازپرسيد آن سخن، حق گفت دور
کو هرآنک از وصل ما درويش ماند دايماً مشغول ريش خويش ماند
موسی آمد قصه برگفتا که چيست ريش خود میکند مرد و میگريست
جبريل آمد سوی موسی دوان گفت همی مشغول ريشی اين زمان
ريش اگر آراست در تشويش بود ور همی برکند هم درويش بود
يک نفس بی او برآوردن خطاست چه بکژ زو بازمانی چه براست
ای ز ريش خود برون ناآمده غرق اين دريای خون ناآمده
چون ز ريش خود بپردازی نخست عزم تو گردد درين دريا درست
ور تو با اين ريش در دريا شوی هم ز ريش خويش ناپروا شوی
| link |
جمعه، ۴ ارديبهشت ۱۳۸۳
همهی حقوق محفوظ است.