روزنامهها
|
فلُّ سَفَه |
Fallosafah.org ― the Journals of M.S. Hanaee Kashani
روزنامهی امروز |
|
||
|
اگر به ريشهی لغوی مفهوم مسئوليت در زبان انگليسی يا فرانسه برگرديم، میبينيم که مسئول بودن (responsable يا responsible) به معنای پاسخگو بودن است. ولی پاسخگو بودن در مقابل چه کسی؟[۱]
رامين جهانبگلو
مسئول يا پاسخگو؟ |
شک نيست که امروز بسياری از واژههای فنی در حوزههای مختلف علوم يا زندگانی اجتماعی ما ترجمه است. گاهی اين ترجمهها تحتاللفظی است و گاهی واژهها اصلاً ترجمه نشده و به همان صورت اصلی وارد زبان ما شده است و گاهی معادلی از زبان خود برای آنها يافتهايم. به هر حال اينکه ترجمه تا چه حد ناگزير است و چه روشهايی و اصولی را برای ترجمه بهطور کلی بايد در نظر گرفت چيزی نيست که من بخواهم اکنون به آن بپردازم، اما میتوانم نمونهای را بررسی کنم که نمايانگر ضعف ما در تحقيق و رويکرد به ترجمههای تحتاللفظی است، چراکه امروز بخش مهمی از انتشار فرهنگ در اختيار روزنامهها و وسايط ارتباط جمعی است و پرواضح است که مايهی اين نهادها در تسلط بر زبان و موضوعات فکری تا چه اندازه است.
کلمهی «پاسخگو» را ما اين روزها زياد میشنويم، حاکی از آشنايی ما با انديشههای سياسی غربی. اما آيا تجربهی تاريخی و دينی جوامع اسلامی آن چنان آکنده از استبداد بوده است که هيچ کلمهای در اين فرهنگ وجود ندارد که نشاندهندهی حق ديگران در برابر ما باشد؟ خب، شايد برای برخی روشنفکران ما ريشهشناسی و ترجمهی کلمات زبانهای فرنگی کار راحتتری باشد تا توجه به ريشههای کلمات فارسی يا عربی؟ بنابراين میتوان پرسيد که وقتی زبانی فاقد مفهومی است چگونه میتوان آن مفهوم را وارد آن زبان کرد و در تجربهی تاريخی آن قوم گنجاند؟ آيا در اين صورت کار دشواری در برابر واردکنندگان قرار نخواهد گرفت؟ و کسی که میخواهد به زبان خود بينديشد آيا نبايد به تحليل تجربهی زبانی و فرهنگی جامعهی خود بپردازد که انديشه بايد برای آن به صورت طبيعی درآيد؟
کلمهی «مسئول» در لغت يعنی «کسی که از او پرسيده میشود». بنابراين اگر در کلمهی انگليسی برای «مسئوليت» وجه پاسخ دادن مورد توجه قرار میگيرد در کلمهی عربی «مسئول» وجه پرسش مورد توجه قرار میگيرد. بنابراين در فرهنگ اسلامی و ايرانی کسی که مسئول است بايد «حساب پس بدهد» و از پرسش طفره نرود. پس میتوان پرسيد که آيا در اين فرهنگ میتوان «زير سؤال بردن» را جرم تلقی کرد؟ آيا چنين چيزی سابقه داشته است يا بدعتی ناپسند است؟ توجه کنيد که تعبير «زير سؤال بردن» (call sth in question) خود ترجمه است و به معنای ابراز ترديد و شک کردن. در حالی که «حساب پس دادن» بسيار قويتر است. بنابراين میتوان اين پرسش را کرد که در فرهنگی که پيامبرش گفته است (ص): «کلکم راع و کلکم مسئول» (همهی شما شبان هستيد و همهی شما بايد حساب پس بدهيد)، کسی نمیتواند حساب پس ندهد و از بازخواست مصون باشد — در اسلام رعيت (گله) وجود ندارد که کسی خود را راع بشمارد. پس آيا جزء مهمی از زندگی مدنی که مکلف کردن افراد در برابر يکديگر و اجتماع است در جامعهی مدنی وجود دارد و در اسلام وجود ندارد؟ يا حکايت همان حکايت پوستين وارونه است؟ | link |
يادداشت:
١) رامين جهانبگلو، «مدارا و کثرتگرايی»، پل فيروزه ۵ (پاييز ١٣۸١)، ص ١۸.
|
||
|
دوست |
میدانيد که غروبهای جمعه واقعاً سخت میگذرد، اما اين هفته من اصلاً نفهميدم چطور گذشت. اين هفته با بچههای استخر (در برجهای همسايهمان) قرار گذاشته بوديم که ساعت ۴ بعد از ظهر ابتدا بياييم و در محوطه واليبال بازی کنيم و بعد ساعت ۵ هم برويم استخر. خب، تک و توکی از بچهها آمده بودند. يک ساعتی واليبال بازی کرديم و بعد کمی هم فوتبال. مدتها بود که بازی نکرده بودم. وقتی به خانه برگشتم ساعت ۷ شده بود و ديگر يادم رفته بود که امروز جمعه است. صبح هم رفته بودم و کمی قدم زده بودم. بنابراين آن قدر خودم را خسته کرده بودم که ديگر بنشينم يک چند صفحهای کار کنم و آماده شوم برای فردا صبح که پرکارترين روز هفته برای من است: ۶ ساعت درس از ۸ صبح تا ۴ بعد از ظهر. ساعت حدود ۸:۴۵ دقيقه بود که تلفن زنگ زد. برداشتم. صدايی نيامد. بعد از چند لحظهای گوشی گذاشته شد. بعد از يکی دو دقيقه دوباره تلفن زنگ زد. باز گوشی را نگه داشتم و باز گوشی مقابل گذاشته شد. يک ربع بعد دوباره تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم و اين بار جوانی که صدايش برايم آشنا مینمود گفت: «من داريوش ميم هستم»....
چند ماهی بود که او را میشناختم اما با او تلفنی حرف نزده بودم. از اينکه شمارهی تلفن مرا از کجا میدانست تعجب نکردم، چون میتوانستم حدس بزنم که از دوست مشترکمان مهدی گرفته است. نخستين بار از مراجعانی که از سايت او، ملکوت، به سايت خودم میآمدند با سايت او آشنا شدم (تنها سايتی است که هرروز برای من مهمان میفرستد). از سايت او خوشم آمد و آن را تعقيب کردم. از نشانيهايی که در سايتش میداد خيلی زود فهميدم که با دوستم مهدی، در لندن، مراوده دارد، اما او را با يک دوست و همکار ديگر مهدی که نامش داريوش «کاف» بود اشتباه گرفته بودم — گمان میکردم «ميم» ابتدای نام خانوادگی او نباشد بلکه مختصر همان «ملکوت» باشد. تا اينکه يک روز با مهدی دربارهی او صحبت کردم و او گفت نام خانوادگیاش چيست و چگونه پسری است...
نخستين جرقههای گفت و گو خيلی زود آتش مهر را فروزان کرد. اما تلفن هر چند دقيقه يک بار قطع میشد و او با سماجت ادامه میداد و بعد از چندبار که ارتباط برقرار نمیشد بالاخره چند دقيقهای صحبت میکرديم تا اينکه باز تلفن قطع میشد و اين چنين بود که به ساعت ۱۰ رسيديم و باز تلفن قطع شد. بعد از چند دقيقه باز تلفن زنگ زد، اما اين بار مهدی بود! نيم ساعت يا بيشترکی با او صحبت کردم و پس از اينکه او قطع کرد باز تلفن زنگ زد. داريوش بود. اين بار ديگر تا ۱۲ صحبت کرديم. و من خداحافظی کردم تا سری هم به اينترنت بزنم و آهنگهای زيبايی را که در سايتش گذاشته بود بردارم: دولتمند خالف. اين ترانهها فوق العاده بود. ضمن برداشتن اين آهنگها باز با هم چت میکرديم. دلم نمیآمد از شنيدن اين آهنگها دست بردارم، اما بايد میخوابيدم صبح کلاس داشتم. ساعت از ۱ گذشته بود که خوابيدم و از ۶ گذشته بود که گيج از خواب برخاستم. تمام بدنم درد میکرد و خودم را در آينه درست نمیديدم. میخواستم بروم بخوابم اما کلاس داشتم ...
در راه دانشگاه با خودم میگفتم چطور توانستم با يک پسر ۳ ساعت تلفنی صحبت کنم — سال ۷۸ با يک دختری از دوستهای نامزدم ۶ ساعت تلفنی صحبت کردم: از ۱۰ صبح تا ۴ بعد از ظهر، بدون اينکه ناهار بخورم، غذايم بر سر اجاق گاز سوخت — نامزدم عادت داشت شمارهی مرا به دوستهايش بدهد تا مرا امتحان کند!... بعد با خودم گفتم داريوش از من ده پانزده سالی جوانتر است، در دانشگاه رياضی خوانده، اما تسلطش بر ادبيات و شعر فارسی عالی است. موسيقی را میشناسد و سينما و شايد بسياری چيزهای ديگر هم... خوشحال بودم که با او آشنا شده بودم... اين سايت هر ضرری هم برای من داشت، دست کم با بسياری آدمهای باسوادتر از خودم آشنا شدم که طور ديگری شايد هيچ وقت نمیتوانستم. | link |
|
||
|
به ياد دوست: دکتر يوسف صمدی علیآبادی |
دوشنبه ۲۳ اردی بهشت نخستين سالگرد درگذشت دکتر علیآبادی است که از دانايان فلسفهی تحليلی و فيزيک و رياضی جديد در ايران به شمار میرفت. اما چيزی که شايد بر بسياری کسان معلوم نشد چيرهدستی او در مطالعات تاريخی و انديشهی سياسی بود. پيش از اين مقالهای از او را با عنوان «زبان حقيقت و حقيقت زبان» در اينجا تجديد حروفچينی و ارائه کرده بودم، اما اکنون به يادبود او مطالبی را که دوستانش، دکتر حميد وحيد دستجردی و دکتر ضياء موحد، در رثای او نوشته بودند به همراه شرحی از چگونگی آشنايی خودم با او و نيز مقالهای از او با عنوان «هايدگر و علم» و ترجمهی مقالهای از او به قلم خودم، که در زير میبينيد، منتشر میکنم. روانش شاد و يادش ماندگار باد. | link |
|
||
|
مگذار که جاهل شمشيردار نزديک تو آيد، و زنی را که ميل دلها به طرف او باشد و خود را از پرده بر میآرد، مگذار که فراخدامانی کند، و پشته پشته آتشها که روشنیاش کم و دودش بسيار، نزديک است که به وزيدن بادی برطرف گردد.
سهروردی
* * *
The best thing a girl can be in the world a beautiful little fool.
F. Scott Fitzgerald
فيلسوفان و زنان: سهروردی |
شايد در هيچ رشتهای از رشتههای علمی تا همين اوايل قرن بيستم، به اندازهی فلسفه، مردان به تنهايی ميدانداری نکرده باشند. غالباً تصور بر اين است که فلسفه رشتهی عبوس و ملالآوری است و حوصلهی آدم را سر میبرد يا رشتهای است که خيلی مخ میخواهد و کسی که به اين رشته میپردازد آنقدر عاقل است که ديگر هيچ جايی برای عواطف و احساسات ندارد. سخن کوتاه، فيلسوف دل ندارد و مغز خالص است. و شاهد اين مدعا هم، از همه مهمتر، اين است که هيچکس از اعضای بنی آدم، به اندازهی فيلسوفان، با زن جماعت مسئله نداشته است و اين امر فقط در تذکرهی احوال آنان هويدا نيست بلکه بر زبان و قلمشان نيز جاری است و نوشتههای آنان گواهی قوی است بر ناتوانی اين موجودات اخته در جلب قلوب اين آفريدگان درجهی دوم آفرينش!
خب، شايد چنين باشد. اما چرا چنين است؟ آيا پاسخ اين پرسش در فلسفه است يا در روانشناسی و يا در زيستشناسی؟ آيا فلسفه با فيلسوف کاری کرده است که ديگر زنان را دوستداشتنی نمیيابد، يا ارزشی فینفسه برای آنان نمیيابد، يا کسانی که به فلسفه رو میآورند چنان طبيعتی دارند که فلسفه را توجيهکنندهی رفتار خود ساختهاند؟ برای همهی اينها میتوان پاسخهايی از تاريخ فلسفه و علوم رفتاری و زيستشناختی يافت. اما ابتدا بايد بدانيم فيلسوفان چه نظری دربارهی زنان دارند.
هنگامی که به سخن شيخ مقتول (۵۸۷/١١۹١) قدّس سرّه توجه کنيم اين سخن میتواند از گزارههايی تشکيل شده باشد که هرکدام برای ما از واقعيتی حکايت کند. گزارهی اول به ما هشدار میدهد که از نزديک شدن جاهل شمشير به دست به خود نگران باشيم. تصديق اين گزاره برای شنوندهی سخن آسان است. اما گزارههای دوم و سوم را «زنی را که ميل دلها به طرف او باشد و خود را از پرده بر میآرد» چگونه میتوان تصديق کرد؟ برای تصديق اين گزارهها بايد به تصديق خود از گزارههای اول و پنجم و ششم، «آتشی که روشنی آن اندک و دودش بسيار است و به وزيدن بادی برطرف میگردد»، رجوع کنيم. در واقع، شيخ از گزارهی اول که تصديق آن مسلم است سود جسته تا گزارههای بعدی خود را به همان اندازه بديهی بنمايد و تصديق آنها را از مخاطب بگيرد.
اين سخن شيخ از واقعيتهايی ديگر نيز حکايت میکند، اينکه در جامعهی اسلامی قرن ششم هجری نيز زيبارويان چندان به حجاب پايبندی نشان نمیدادهاند و اينکه شايد شيخ ما تجربهای دردناک از اين زيبارويان جاهل داشته است (تصوير سينمايی محتمل آن در فيلمنامهی طومار شيخ شرزين بيضايی فراموشنشدنی است) که اين گونه مريدان را اندرز میدهد.
برای کاستن از تيزی شمشير اين زنان مردکُش (femmes fatales) شريعت حجاب را تجويز کرده است، اما اين تجويز در حيطهی خصوصی کاربردی ندارد، مثلاً، زنی که خود بخواهد در خلوت از پرده بيرون میآيد — چنانکه در دربارها و خانههای اعيان و اشراف در قديم مرسوم بوده است، و شيخ ما در اين گونه جاها میبايد چنين تجربهای را کرده باشد. کسان ديگری نيز در قرون قبل و يا بعد از سهروردی بودهاند، از جمله غزالی، که گواهی میدهند در دورهی آنان کسان بسياری بودهاند که در خلوت با زنان نامحرم و بیحجاب مینشستهاند و با آنان دست میدادهاند و روبوسی میکردهاند!
شيخ ما گريز از زنان را توصيه میکند و اين کاری است که صوفيان و زاهدان و فيلسوفان جملگی به اتفاق کردهاند. اما میتوان پرسيد که آيا گرفتن شمشير از جاهل (حجاب، کاستن از تأثير بدن در روابط ميان زن و مرد) يا گريز از برابر جاهل شمشير به دست تنها راه است؟ آيا نمیتوان جاهل را دانا کرد؟ آيا همان طور که فيتزجرالد در گتسبی بزرگ، ترجمهی کريم امامی، از زبان ديزی (يک زن) میگويد: «بهترين چيزی که يه دختر تو اين دنيا میتونه باشه يه خُل خوشگله».
آيا اين موجودات خُل را میتوان دوست داشت؟ يا دست آخر چنان دودش چشم را کور میکند که عشق میرود و نفرت جايش را میگيرد؟ برويد عاقل شويد ای زيبارويانی که جز تن چيزی نيستيد، آن وقت دوستداشتنیتر خواهيد بود. | link |
|
||
|
طرحهای ترانه |
دو طرح زير از ترانه است که آنها را میتوانيد با کليک بر رویشان به صورت بزرگ ببينيد. اميدوارم ترانه با فرستادن طرحهای بيشتر ما را از هنر خود بيشتر بهرهمند کند. |
link |
|
||
|
طرحهای ترانه (۲) |
ترانه دو طرح و يک تابلوی زيبای خوشنويسی برايمان فرستاده است که در زير میبينيد. از سخاوتمندی او سپاسگزارم و همچنان چشم به کَرَم او دارم تا از اين انديشههای آراسته به هنر ما را بيشتر بهرهمند کند. | link |
|
||
|
از چشم شرقی: پاسخ به يک دوست |
امروز صبح وبلاگ سيبستان مهدی جيم را میخواندم که در سخن روز جمعهاش دربارهی ترجمهای از يکی مقالههای برنارد لوئيس به قلم من به اظهار نظر پرداخته بود — حدود پنج و نيم صبح بود و فرصت نبود تا در دم پاسخی بدهم. بايد آماده میشدم برای کلاس ساعت هشت. اما با خودم گفتم عصر که آمدم جوابی برايش در همين جا مینويسم، چون در وبلاگش صفحهای برای ثبت نظر خوانندگان ندارد. ابتدا نوشتهی او را در همين جا میآورم و ارجاع به صفحهی خود او هم هست و دوست داشتيد میتوانيد با او بيشتر هم آشنا شويد. و اما چنين است آن حکايت:
٭ دست و دهان غربی
برنارد لوئيس
به ما اهالی خاورميانه توصيه می کند که راه آزادی را بپيماييم وگرنه "خودکشی با
بمب به استعاره گويايی برای اين منطقه تبديل می شود."
او در مقاله ای با نام
"چه خطا رفت؟" که سعيد ترجمه کرده و در وبلاگش( فل سفه)
گذاشته تحليلی از عقب افتادگی ما مردم خاورميانه به دست می دهد و به ما توصيه می
کند که غصه خوری و حس قربانی شدگی را کنار بگذاريم، اختلاف هايمان را فيصله دهيم
و استعدادها و منابع خود را در مجاهده ای خلاق و مشترک جمع کنيم تا باز خاورميانه
را مرکز عمده تمدن سازيم.
چشم خيلی هم ممنون!
ولی جنابشان در تحليل مثلا عالمانه خود مرتب به بحث های نظری و سرکوفت زدن به
مسلمانان پرداخته است و واقعيت های ديروز و امروز منطقه را انگار نديده و يا
نخواسته ببيند.
لوئيس ما را شماتت می کند که به نفت تکيه کرده ايم ولی نمی گويد که اين ناشی از
تصميم قدرتهای جهانی و به خواست و ادامه حمايت ها و يا فشارهای آنها بوده است و
گرنه ما پيش از نفت قرنها زيسته بوديم و نفت نقشی در سياست و اقتصاد ما نداشت.
همين امروز هم خاورميانه برای نفت مورد توجه قدرتهای خارجی است. ظريفی می گفت اگر
افغانستان هم نفت داشت به جای حامد کرزی و واليان سرکش آنجا اين خود آمريکايی ها
بودند که مثل عراق در آن حکومت را به دست می گرفتند.
اين هم که لوئيس می گويد بمب گذاری انتحاری استعاره ای از آينده ماست باز ديدن
نيمی از واقعيت است. کسی نمی پرسد چرا يک پسر جوان و اين اواخر دختران جوان به
جايی می رسند که جز با قربانی کردن خود نمی توانند از آنچه بر سرشان می رود پرده
بردارند.
اگر اجحاف اسرائيل و تخريب هر روزه خانه های فلسطينيان نباشد و اسرائيل از اشغال
و تحقير روزمره مردم فلسطينی دست بردارد و شهرک های يهودی نشين را در داخل خاک و
سرزمين فلسطينيان به زور اسلحه بر پا نسازد حملات انتحاری هم نخواهد بود تا لوئيس
بتواند بگويد آينده ما مثل سرنوشت اين بمب گذاران است.
به طور کلی، به نظر من مسخره است که برنارد لوئيس به ما بگويد چه کنيم. اين
همانقدر مسخره است که ما برای غربی ها نسخه بپيچيم و حل المسائل بنويسيم.
ولی چنين پيداست که ما مردم خاورميانه از جمله در ايران فکر می کنيم که غربی ما
را بهتر می فهمد و بهتر تحليل می کند و کمابيش چشم به دست و دهان غربی دوخته ايم.
لوئيس مشکل ما را در نبود آزادی می بيند. من مشکل را در خود-کم-بينی می بينم. اما
چه می توان کرد که حتی وقتی هم اين خود-کم-بينی را پس از مجاهده های بسيار کنار
می گذاريم به واقع بينی نمی رسيم بلکه دچار خود-بزرگ-بينی می شويم و مشکلات خود
را نشناخته و حل ناکرده مدعی حل مسائل جهانی می شويم.
ابتدا بايد بگويم خواندن اين نوشتهی مهدی برای من بسيار تعجبآور بود، شايد برای اينکه در خصوص اين موضوعات چيزی از او نخوانده يا نشنيده بودم. خب، يک خوبی اين وبلاگنويسی اين است که آدم دوستانش را هم بيشتر میشناسد! مهدی اکنون هفت سالی است که ساکن لندن است، اما من اگر اين نوشتهی او را بدون اسم میخواندم تنها حدسی که میزدم اين بود که يکی از نويسندگان مطبوعات کشور خودمان نوشته است. از اين جهت به او تبريک میگويم که هنوز هوای فارس را در دماغ خود حفظ کرده است. من ايراد او را اصلاً شخصی نمیدانم و گمان میکنم که هرکس ديگری هم در ايران میخواست به لوئيس حمله کند از دست راستیترين تا دست چپیترين همين حرفها را میزد، چون اين حرفها در ايران توی هوا شناور است و دماغ پر از آن. اما بايد بگويم که من از اين هوا بيزارم و سعی میکنم اکسيژن خودم را خودم توليد کنم — بيش از بيست و پنج سال است که دارم اين کار را میکنم. پس اگر دوست داريد بدانيد من چه جور فکر میکنم اين فرصت بینظيری است و آن را مديون مهدی هستيد.
دوست من عنوان مقالهاش را خوب انتخاب کرده است: «
دست و دهان غربی». فرهنگ غربستيزی که در کشور ما سابقهی ديرينه دارد خوب به ما میگويد که چطور يک عده دچار خود کم بينی هستند و فريب بيگانه را خوردهاند و به دنبال انديشههای بيگانه راه افتادهاند و البته گاهی دانسته و ندانسته به آنان خدمت نيز میکنند. خب، اين عنوان شروع مناسبی است برای آنچه دوستمان میخواهد بگويد. البته چنانکه از اين عنوان برمیآيد مقصود نويسنده نيست، بلکه آن کسانی است که میپندارند «ما مردم خاورميانه از جمله در ايران فکر می کنيم که غربی ما را بهتر می فهمد و بهتر تحليل می کند و کمابيش چشم به دست و دهان غربی دوخته ايم». به اين نکته در فروتر کلام خواهيم پرداخت. او از اينکه لوئيس «آزادی» را مشکل اساسی جوامع خاورميانه ديده ناراضی است و استعارهی گويای خودکشی با بمب را نمیپسندد. اين است که در ادامهی سخن خود با تعبيرات «چشم خيلی هم ممنون!» و «تحليل مثلاً عالمانه» او را به تمسخر میگيرد و او را جاهل و مغرضی معرفی میکند که واقعيتهای مسلمی را که نويسندهی ما نامی از آنها نمیبرد نديده است. من واقعاً تعجب میکنم از کسی که تحصيلات دانشگاهی دارد و در دايرةالمعارف مقاله نوشته است با چنين لحن تمسخربار و بیمنطقی به نقد نويسندهای بپردازد که دست کم در حرفهی خود از برجستهترين نويسندگان معاصر است. شايد دوست من گمان کرده است که اينجا وبلاگ است و خوانندهی اين سخنان هم مشتی بچههای احساساتی هستند که فقط بوی خون و مشت تکان دادن مستشان میکند! ديگر چه پروا که برای آنچه میگويم دليلی هم اقامه کنم.مطلبی که دوست من دربارهی «نفت» از قول لوئيس نوشته است کاملاً بیربط و تحريف آشکار سخن اوست. لوئيس ديکتاتوريهای حاکم بر خاورميانه را نظامهايی خوانده است که تمام اتکايشان بر فروش نفت است و غير از اين درآمد هرگز نتوانستهاند منابع ديگری برای خود دست و پا کنند. اما ربط دادن اين مسئله با جنگ غرب بر سر نفت، از طرف دوست من، چه چيز را میخواهد ثابت کند؟ لوئيس خود در پايان مقالهاش اين هشدار را میدهد که کشورهای خاورميانه ممکن است باز عرصهی تاخت و تاز کشورهای غربی بگيرند، اما او تأکيد میکند که اين امر به دليل شيوهی زندگی سياسی خودتان است که نتوانستهايد بر سرنوشت خود حاکم باشيد. پس همهی تقصيرها را به گردن خود بگذاريد. دوست من میگويد که ما قبل از وارد شدن نفت در اقتصادمان در روزگاران گذشته زيستهايم، اما نمیگويد چگونه؟ اقتصاد کشورهای اسلامی در گذشته چه بود و دستاوردهايشان؟
دوست من میگويد بمبگذاری انتحاری موجه است، چون جوانان فلسطينی دلايلی برای اين کار دارند، اما نمیگويد که لوئيس در درجهی اول بمبگذاری يازده سپتامبر را در نظر دارد و اينکه چگونه اين دور باطل خشم و نفرت میتواند خود افراد را نابود کند و ذرهای نيز آنان را به آرمانهايشان نزديک نکند. آيا يک روشنفکر نبايد در درجهی اول درستی يک عمل و ميزان تأثير آن را بسنجد؟ آيا روشنفکر بايد آدمهای را صرفاً معلولهای بیارادهای ببيند که فشار محيط آنان را به هرکاری وا میدارد؟
اما به نظر من جالبترين قسمت نظر دوست من اين بخش است که میگويد لوئيس برای ما نسخه ننويسد؟ آيا ما خودمان خودمان را بهتر میشناسيم؟ به چه دليل؟ چون خودمان هستيم. پس اگر اين طور است چرا به پزشک مراجعه میکنيم؟ اگر من درد خودم را میدانم، پس بايد قادر به درمان آن هم باشم؟ اما چنين است؟ شناختن خودی و غيرخودی ندارد. اينکه کسی در جايی زندگی میکند معنايش اين نيست که آنجا را خوب هم میشناسد. علم چيز ديگر است و تعلق به جايی داشتن چيز ديگر. عجيب است که حرفهايی که بيش از سی سال است که ديگر گندشان عالم را گرفته است هنوز از زبان کسی میشنويم که میخواهد بگويد غمخوار سرزمين خويش نيز هست.
و بالاخره، دوست من گمان میکند که ما دچار خود کم بينی شدهايم و حرف غربی را به صرف غربی بودن باور میکنيم. اين سخن شايد در مواردی در ميان مردم عادی درست باشد و در خصوص چيزهای سطحی، اما اتفاقاً در اين مورد درست نيست. نه، ما هيچ وقت باور نکردهايم که «آزادی» راز پيشرفت تمدن غربی بوده است، اکنون هم باور نمیکنيم، در آينده هم باور نخواهيم کرد. چون ما خودمان را از هيچ کس کم نمیدانيم. ما همه چيز داريم چون همه چيز داشتهايم. باور نمیکنی؟ تو خود کم بينی! | link |
|
||
|
پيوست: از چشم شرقی |
خب، امروز صبح ديدم که مهدی سر و شکل وبلاگش را تغيير داده است و برای آن صفحهی اظهار نظر نيز گذاشته است. ضمناً توسط دوستی به يک نقد نسبتاً خوب به انگليسی، دست کم از اين حيث که به شيوهای دانشگاهی نوشته شده است اما البته خود جای بحث دارد، بر يکی از کتابهای لوئيس نيز ارجاع داده است. خواندن اين نقد را توصيه میکنم. اما انضمام اين نقد و وجود نقدهايی از اين دست، از نظر من، هيچ از بیمبالاتی دوستم در سهل و آسان گرفتن مسائلی که اصلاً آسان نيست و طرد و طعن با کلمات نفرتانگيز و تقويت روحيهی پرخاشگری و سُخرهگری و کنار گذاشتن منطق استدلال و بحث و پوشاندن نادانی نمیکاهد. اميدوارم که او بعد از اين سنجيدهتر قلم به دست بگيرد. و اما اين است نقد انيس شيوانی بر کتابی از لوئيس:
Anis Shivani: a Review of Bernard Lewis' Western Impact and Middle Eastern Response
|
||
|
پيشداوریهای مورخان: علم بومی |
جيامباتيستا ويکو (۱۷۴۴–۱۶۶۸) مورخ ايتاليايی کتابی در روششناسی علم تاريخ با عنوان علم جديد (۱۷۲۵) دارد. اين کتاب سرشار از انديشه تأثير نافذی در شکلگيری تلقی جديد جهان غرب از علم تاريخ داشته است، گرچه نويسندهی آن تازه در اواخر قرن نوزدهم بود که برای اروپاييان شناخته شد. ويکو در اين کتاب بحثی دارد دربارهی پيشداوریهای مورخان که بسيار ياريگر تحقيق علمی است. تأمل در يکی از اين پيشداوریها برای ما درسخواندگان کشورهای «در حال توسعه» يا بهتر است بگوييم «مشتاق توسعه»، چون معلوم نيست که در حال توسعه باشيم، که خيلی چيز میدانيم ولی از تعريف مفاهيم اساسی علمی عاجزيم و حتی تصور درستی از علم نيز نداريم خالی از فايده نيست. آن پيشداوری اين است که گاهی میپنداريم که پيشينيان ما از اوضاع روزگار خود و جهان اطراف خود بيشتر اطلاع داشتهاند! اين تصور ما شايد از اينجا نشأت گرفته باشد که مثلاً میبينيم کسانی که در جايی زندگی میکنند آن منطقه را بهتر از کسانی میشناسند که در آنجا زندگی نمیکنند و از سرزمينی بيگانه به آنجا آمدهاند. بنابراين هميشه گمان میکنيم که بوميان بهتر از بيگانگان سرزمين خود را میشناسند. اما آيا بهراستی چنين است؟ در حالت عادی بلی چنين است. اما پس علم چيست؟ آيا بيمار درد بهتر خود را بهتر از پزشک میشناسد؟ آيا اعراب بهتر از ديگر مسلمانان اسلام را میشناسند؟ آيا فيزيکدانان حق دارند از تشکيل جهان در ميليونها سال پيش خبر دهند؟ آيا مورخان بيگانه حق دارند دربارهی کشورهای بيگانه تحقيق کنند؟ آيا محققان بيگانه حق دارند متون ادبی زبانهای ديگر را تصحيح و منتشر کنند؟ آيا بيگانگان میتوانند زبان اقوام بومی را بهتر از خود آنان بياموزند؟ علم همين است که ما میتوانيم چيزی را بشناسيم حتی اگر ميليونها سال با آن فاصله داشته باشيم. علم همين است که ما میتوانيم چيزی را بدانيم و بفهميم حتی اگر با آن زندگانی نکرده باشيم. علم روشها و مفاهيم و ابزارهايی برای شناخت است. بنابراين اگر بيگانگان نقشهای از محل تهيه کرده باشند بهتر از بوميان میدانند که آنان چند نفرند، چه راههايی دارند و چه منابعی در زير زمينهايشان نهفته است. آيا مسلمانان که سالها روی نفت نشسته بودند میدانستند که روی نفت نشستهاند؟ میدانستند که اگر اين نفت به روی زمين بيايد از آن چه استفادهای بکنند؟ پس اين سخن عوامفريبانهای که ما خودمان را بهتر میشناسيم چون خودمان بومی محل هستيم سخن درستی نيست. امروز همان اشخاصی که تندترين و زنندهترين سخنان را دربارهی تمدن و علم غربی میگويند، و ايمان و دين را جار میزنند، هنگامی که بيماری سايههای مرگ را بر جانشان مستولی میکند در سن هشتاد يا نود سالگی برای اينکه لقای پروردگار را باز هم اگر شده چند روز بيشتر به عقب بيندازند هزاران دلار خرج میکنند تا از پزشک کافرکيش غربی چندروز بيشتر زندگی گدايی کنند! عجيب است که در اينجا منکر علم غربی نمیشوند و نمیگويند غربی چه حق دارد برای ما نسخه بدهد! اما دوست روشنفکر ما برای جوانان ما همان حرف آنان را تکرار میکند که: «به طور کلی، به نظر من مسخره است که برنارد لوئيس به ما بگويد چه کنيم. اين همانقدر مسخره است که ما برای غربی ها نسخه بپيچيم و حل المسائل بنويسيم». نه دوست من عجيب نيست. کسی که علم دارد حق دارد نسخه بدهد. تو اگر با او مخالفی ثابت کن او علم ندارد که نسخه بدهد، نه اينکه او حق ندارد نسخه بدهد چون غربی است و چون غربی است و بومی نيست علم ندارد! اين فقط نشان میدهد که تو نمیدانی علم چيست. همين! | link |
يکشنبه، ۴ خرداد ۱۳۸۲
همهی حقوق محفوظ است.