روزنامهها
|
فلُّ سَفَه |
Fallosafah.org ― the Journals of M.S. Hanaee Kashani
روزنامهی امروز |
|
||
|
سال نو |
عجب شروعی داشت این سال! گمان نمیکنم کسی در اين تعطيلات از ته دل شادی کرده باشد. اولين ترکشهای اين جنگ، ظاهراً، به «سايت» من گرفت. از چهارشنبه صبح، ۲۸ اسفند، سايت برای من قابل دسترسی نبود. با چند شرکت خدماتی (ISP) ديگر، علاوه بر «سِروِر» دانشگاه، امتحان کردم اما باز هم سايت قابل دسترسی نبود. آنچه مرا متعجب میکرد اين بود که سايت بازديدکننده داشت، اما خودم نمیتوانستم آن را ببينم و يا برای انتشار صفحات به آن دسترسی داشته باشم. با «ميزبان» مکاتبه کردم، آنها گفتند ما سايت را میبينيم و هيچ اشکالی ندارد. بعد از چند روز که تغييری حاصل نشد تصميم گرفتم باز شرکتهای ديگر را امتحان کنم. بالاخره، با يکی موفق شدم. تا امروز سايت من، که بيش از ۱۸ روز میگذرد، با «سرور»هايی مانند «فراکارانت» و «البرز» و دانشگاه خودمان قابل مشاهده و یا ورود نيست. در شهرستانها هم کسانی گفتهاند که نمیتوانند آن را ببينند. بنابراين دو احتمال وجود دارد: ۱) برخی شرکتها از ماهوارهای مشترک استفاده میکنند و احتمالا اکنون که عراق و امريکا و ايران هر سه دارند پارازيتهای ماهوارهای توليد میکنند در رؤيت سايت اختلال ايجاد کردهاند، ۲) برخی شرکتها سايت مرا فيلتر کردهاند؟ از امکان اولی آگاهی فنی ندارم و امکان دوم را هم آگاهی رسمی ندارم. معمولاً رسم بر اين است که سايتهايی را که میبندند اعلام میکنند، يعنی «سرور» پيغام میدهد: Super Scout: Access Denied. اما «سرور»هايی که من نمیتوانستم از طريق آنها به سايت وارد شوم چنين پيغامی نمیدادند و فقط «تايم اوت» میدادند و صفحه را نمیآوردند. با اين وصف، نمیدانم اين اشکال آيا رفع خواهد شد و برخی از خوانندگان اين صفحات در داخل کشور خواهند توانست به سايت دسترسی داشته باشند يا نه، حلقهی محاصره تنگتر خواهد شد و حتی نخواهم توانست برای خارج از کشور بنويسم. چون وقتی سايت مسدود باشد من نمیتوانم صفحات را منتشر کنم. به هر حال، اگر نفسهای آخر هم باشد، باک نيست. من آنچه در توان داشتم انجام دادم. از روز سهشنبه سعی میکنم دربارهی مسائلی که در اين دوهفته اتفاق افتاد چيز بنويسم. البته اگر به سايت دسترسی داشتم. | link |
|
||
|
يک تصوير گوياتر از هزار کلمه است.
ضربالمثل چينی
مهمان: طرحهای مريم |
خانم مريم ن. ا. دانشجوی فلسفه در دانشگاه شهيد بهشتی است. مدتها قبل طرحی از او مرا غافلگير کرد. طرحی که مضمون آن خودم بودم و نام آن را «لوليتا» گذاشتهام که در زير میبينيد. از آنجا که پس از آن طرحهای او را در تختهی اعلانات گروه میديدم، از او خواهش کردم که اين طرحها را در ميدان وسيعتری منتشر کند. او خواهش مرا پذيرفت و اکنون شما میتوانيد با کليک کردن روی تصاوير زير آنها را در اندازهی بزرگتر ببينيد. برای او آرزوی موفقيت میکنم. | link |
|
||
|
وای بر آن ملتی که نخستين فرد آن واقعاً نخستين نباشد.
سال گوسپند: راعی و رعيّت |
حوادث غمانگيزی که از آخرين روز سال گذشته آغاز شد و اکنون نيز شاهد ادامهی آنها هستيم خونهايی به هدر رفته خواهد بود اگر از خود نپرسيم چه چيز علت اين همه نگونبختی در خاورميانه است؟ آيا «نفت» پاسخی کافی برای اين پرسش است، کدام ستيز بشری يا کيهانی است که در آن رسيدن به منفعتی غايب باشد؟ آيا «سلطه» پاسخی مناسب برای اين پرسش است، کدام ستيز بشری يا کيهانی است که از سلطه فارغ باشد؟ امروز همگان از خود میپرسند درد و رنج کودکان و زنان و ديگر مردمان بیدفاع شهرها و روستاها را چه کسی «مسئول» است؟ آيا تقديری الهی است؟ آيا نفرينی شيطانی است؟ بهتر نيست از همين کلمهی «مسئول» آغاز کنيم؟
وقتی از سيمای جمهوری اسلامی میشنويم که «صاحب» بغداد، صدام حسين، را «رئيس جمهور» عراق و رعايای او را «شهروندان» میخواند، بايد از خود بپرسيم آيا اين کلمات نوپديد و مولود ترجمه از زبانهای اروپايی در عراق، يا اصولاً همهی کشورهای خاورميانه و جهان سوم، معنايی دارند؟ آيا اين نظامهای سياسی که در خاورميانه و گوشه و کنار آسيا و افريقا و امريکای لاتين نام «جمهوری» بر خود گذاشتهاند جمهوری است؟ آيا بهتر نيست برای اين کشورها، مثلاً همين کشورهای اسلامی، از همان واژگان سنتی و برگرفته از ميراث فرهنگی خودشان سود بجوييم و فرمانروايان آنان را «سلطان»، «ملک»،«امام»، «خليفه»، «ولی امر»، «حاکم»، يا «صاحب» بناميم؟ و فرمانبران و اتباع آنان را رعيّت؟ | link |
ادامه دارد ...
|
||
|
و اما غيبت غيرموجّه |
من چندروزی بیخبر غايب شدم و مشقهايم را انجام ندادم. غيبت غيرموجه بود. از شما دوستان عذر میخواهم. هفتهی پيش سايت و نرمافزارهای دم دستم خستهام کردند. از دستشان به ستوه آمدم و رهايشان کردم. سايت ظاهراً در بعضی از سرورهايی که آن را نمايش نمیدادند درست شده است، اما دانشگاه خودمان هنوز نمیتواند آن را نمايش دهد. به هر حال هفتهی پيش مجبور شدم سايت را دوباره منتشر کنم. وقتی خسته میشوم بيماريهای قديمی نيز به ذهنم هجوم میآورند و يکباره افسرده میشوم. چارهای ندارم جز اينکه به کوچه و خيابان بزنم يا بنشينم فيلم يا فوتبال تماشا کنم. واقعاً بعضی وقتها احساس میکنم که ديگه جون ندارم و نفت اين چراغ تمام شده است و فتيلهسوز. آن وقت است که از خدا میخواهم ... خب، اين هم از نالههای اين هفته. باز گمان میکنم يک ماهی بتوانم بچهی خوبی باشم. تا خدا چه خواهد. در زیر آنچه را هفتهی پيش شروع کردم ادامه میدهم. | link |
|
||
|
سال گوسپند: راعی و رعيّت (۲) |
«راع» و «راعی» به معنای «شبان» و «رعيت» به معنای «گلّه» است، اما چرا اين کلمات وصف مناسبی برای جوامع اسلامی است؟ نگاهی به سرنوشت تاريخی و سياسی و اجتماعی اين جوامع خود گوياست. همين عراق را ملاحظه کنيم. نظام سياسی اين کشور در طی بيست و سه سال دوبار با همسايگان خود و سرانجام با نظامی قلدرتر از خود وارد جنگ شد. آيا کسی در طی اين بيست و سه سال از صاحب بغداد پرسيد که چرا اين کارها را کرد و نتيجهی آنها چه بود؟ چگونه است که امروز وقتی يک تيم فوتبال خوب نتيجه نمیگيرد، همه به تعويض مربی تيم میانديشند، و اين کار را موجه میدانند، اما کسانی که سرمايه و جان ملتی را به باد فنا میدهند خود را از هرگونه بازخواست مصون میشمارند و پرسشکنندگان از خود را سر به نيست يا روانهی بازداشتگاهها میکنند تا مبادا مقام تضعيف شود!
دموکراسی و جامعهی مدنی بهشت موعود نيست، احمق کسی که فکر کند میشود در اين جهان بهشت درست کرد، اما دست کم اين حُسن را دارد که ملت هرقدر هم سرش کلاه برود و هرقدر هم فريب بخورد باز حق طلاق دارد و میتواند با هزينهای کمتر از رسيدن کشور به سال «صفر» فرمان را از دست يک رانندهی ديوانه که خود را «رهبر» و همه چيز ملت میداند بگيرد. اما چرا اين بدبختيها همه بايد به سر کشورهای اسلامی بيايد؟ اين پرسش را بايد خيلی جدی از خودمان بکنيم و گرنه ممکن است فردا خيلی دير باشد. | link |
ادامه دارد ...
|
||
|
سال گوسپند: راعی و رعيّت (۳) |
در آخرين ماههای سال گذشته ترجمهی دو مقاله از برنارد لوئيس را در اينجا منتشر کردم. اين دو مقاله تقريباً ده سال با يکديگر فاصله داشت. اکنون که قريب يک ماه از اين سال گذشته است شايد بد نباشد که به برخی عبارتهای اين دو مقاله بينديشيم، شايد بتوانيم پی ببريم که چه چيزی در شُرُف وقوع است. لوئيس در پايان مقالهی نخست خود چنين نوشت:
اکنون که جنگ سرد پايان يافته است و خاورميانه ديگر صحنهی نبرد دستهبندیهای قدرتهای رقيب نيست، مردمان خاورميانه اين بخت را دارند — اگر بتوانند آن را مغتنم بشمرند — که تصميمهای خودشان را به اجرا بگذارند و راه حلهای خودشان را بيابند. هيچکس ديگری توانايی يا حتی ميل انجام دادن اين کار را به جای آنان ندارد. امروز —
نخستين بار در طی قرنها — انتخاب با خودشان است (تأکيدها از من است، «اسلام و مردمسالاری ليبرال»، ۱۹۹۳).و در پايان مقالهی دوم، به فاصلهی ده سال، چنين نوشت:
اگر مردمان خاورميانه همين راه کنونی را بپيمايند، خودکشی با بمب به استعارهی گويايی برای اين منطقه تبديل میشود، و ديگر گريزی از مارپيچ قهقرايی نفرت و عداوت، خشم و بيچارگی، فقر و زورگويی، نمیماند و اينها دير يا زود به سلطهی يک بيگانهی ديگر میانجامد — شايد از اروپايی تازه که به سنن قديم بازگشته است، شايد از روسيهای که در حال سر برداشتن است، شايد از برخی ابرقدرتهای توسعهطلب شرق. اما اگر بتوانند غصهخوری و حس قربانیشدگی را کنار بگذارند و به اختلافهايشان فيصله دهند و استعدادها و توانها و منابعشان را در مجاهدهای خلاق و مشترک جمع کنند، آن وقت باز میتوانند در عصر نو خاورميانه را مرکز عمدهی تمدن بسازند، چنانکه در باستان و قرون وسطای مسيحی چنين بود. عجالةً انتخاب با خودشان است (تأکيدها از من است، «چه خطا رفت»، ۲۰۰۲).
اما چه چيزی سبب شد، در طی اين ده سال نگاه مورخی غربی به تاريخ کنونی خاورميانه عوض شود؟ چرا او در پايان مقالهی دوم خود قيد عجالة را برای انتخاب با خودشان است انتخاب کرد؟
ادامه دارد ... | link |
|
||
|
در انتظار بربرها |
میدانيم که نخستين سال قرن بيست و يکم با واقعهای آغاز شد که حتی تخيل فيلمنامهنويسان هاليوود نيز، تا قبل از آن، از آفريدن چنين حادثهای عاجز بود. وقتی از زمانهای دور، ترور بعضی شخصيتها در تاريخ میتوانست جنگهايی بزرگ در داخل يا خارج از کشورها پديد آورد از واقعهای مانند يازدهم سپتامبر نمیشد به آسانی گذشت. رئيس جمهور کنونی امريکا در آن هنگام گفت: «اين يک اعلام جنگ است» و بر آن افزود: «به کسی اجازه نمیدهيم شيوهی زندگی ما را عوض کند». آن روز شايد برخی از خود میپرسيدند که اين جنگ با کيست و دشمن در کجاست؟ «جنگ» ميان دولتها روی میدهد و هيچ دولت شناختهشدهای در آن زمان از اين واقعه رسماً جانبداری نکرده بود. اما البته بودند دولتهايی که شادی خود را از اين واقعه پنهان نمیکردند و آن را زخمی کاری بر پيکر ابرقدرتی فرتوت میانگاشتند. حکومت طالبان در افغانستان و صدام در عراق از پنهان کردن اين شادی خرسند بودند و در برخی کشورها با ابراز همدردی عمومی با بازماندگان اين واقعه نيز به مخالفت برخاستند. از آن پس بود که طومار حکومت طالبان در طی چندماه برچيده شد و حکومت صدام با فشارهايی مواجه شد که داشتن سلاحهای کشتار جمعی را برای او ممنوع اعلام میکرد. و بالاخره به سقوط او نيز انجاميد.
بنابراين، شايد يک پاسخ راحت و صريح برای تغيير نگرش نويسندگان غربی، و سپس سياستمداران غربی، در قبال خاورميانه و برخی کشورهای ديگر همين باشد. اما چرا و چگونه برخی موفق شدند غربيان را متقاعد کنند که بالاترين خطر بالقوه و بالفعل را در اين گوشه از جهان بجويند؟ | link |
ادامه دارد ...
|
||
|
در انتظار بربرها (۲) |
میدانيد که جنگ یکی از عناصر ناخوشايند و همواره حاضر در تاريخ انسان بوده است. مشاهدهی واقعيت ستيز و تضاد در جهان مادی، در کنار جنگ ميان انسانها، برخی متفکران را حتی به اين نتيجهگيری رسانده است که «جنگ» اصلی کيهانی است و کل عالم بر اساس همين اصل تکوين و تبديل میيابد، به عبارت ديگر، «جنگ» يا «پولموس» به تعبير هراکليتس، «خداوند همهچيز است و اوست که برخی را خدا و برخی را انسان و برخی را برده ساخته است». در اساطير و اديان نيز واقعيت جنگ و دشمنی به صورتهای مختلف به تمثيل بازگويی شده است: جنگ ميان خدايان، جنگ ميان خدايان و تيتانها، جنگ ميان خدايان و انسانها، يا دشمنی ميان انسان و شيطان، جنگ ميان انسانها. و باز میدانيد که حتی در روايت اديان توحيدی از استقرار آدم و همسر و فرزندانش بر زمين، تاريخ با برادرکشی آغاز میشود. بنابراين، گويی بايد بپذيريم که از جنگ گريزی نيست و اين جهان تا بوده چنين بوده و تا هست چنين خواهد بود. با اين وصف، اگرچه قرن بيستم نيز شاهد هولناکترين جنگها در همهی تاريخ انسان بود، اين اميد به وجود آمد که پس از اين شاهد تشکيل جامعهی مدنی جهانی باشيم. چراکه با تحقق جامعهی مدنی، ستيزهای افراد در جامعه و تضادهای منافع آنان با نهادها و قوانين جامعه صورت مدنی يافت و رقابت جايگزين دشمنی و جنگ شد. بنابراين، همان طور که ايمانوئل کانت اميد داشت، در پايان قرن بيستم شاهد وحدت اروپايی بوديم که جامعهی مدنی قارهای را از درون جامعههای مدنی محلی بيرون آورد.
اما در کنار تحقق تاريخی جامعهی مدنی، فلسفهای در خصوص طلوع و افول تمدنها نيز وجود دارد. بزرگترين تمدنهای جهان به دست وحشيان يا بربرها سقوط کردهاند. بنابراين هر تمدن بزرگی از خود میتواند بپرسد که نوبت سقوط ما کی میرسد؟ آيا سقوط تمدنها به دست بربرها امری اجتنابناپذير است؟ يازده سپتامبر برای برخی کسان به صدا در آمدن اين زنگ خطر بود.
ادامه دارد ... | link |
|
||
|
در انتظار بربرها (۳) |
اکنون نيز تمدن غرب خود را با بيگانگانی رو به رو میبيند که در زبان و فرهنگ و دين و اصول عام اخلاقی وجوه مشترکی با آنان ندارد. اما فرقی ديگر نيز وجود دارد. اين بيگانگان، همچون بيگانگان قديم، بهکلی بيگانه نيستند — آنان در شهرهای بزرگ اين کشورها ساکناند يا به آسانی در اين شهرها رفت و آمد دارند و با همان چيزی به او حمله میکنند که از خود او آموختهاند، يا از خود او به دست آوردهاند. و بنابراين از او حقوقی برابر با همهی شهروندان يا همهی انسانها نيز طلب میکنند. پس آيا تمدن غربی از اين حيث بسيار آسيبپذيرتر از تمدنهای کهن نيست؟
واقعهی يازده سپتامبر برای برخی امريکايیها نشان دهندهی آن بود که دشمنان خود را دست کم گرفتهاند — دشمنانی که میتوانند باهوش و بیرحم باشند. اما چه کسی آنان را پرورده است؟ خودشان. غرب امروز میتواند ادعا کند که چهرهی امروز جهان ساختهی اوست: نيروی برق، تمامی تأسيسات شهری، ماشينها، قطارها، هواپيماها و از همه مهمتر ايجاد نهادهای مدنی و برقراری اشکال تازهی حقوقی در روابط انسانی. پيوند اجتماعی و يکسانی شکل زندگی بشری هرگز در تاريخ بشر تا به اين اندازه نزديک نبوده است، اما آيا اين خود خطری بزرگ نيست؟
ادامه دارد ... | link |
سه شنبه، ۲ اردی بهشت ۱۳۸۲
همهی حقوق محفوظ است.