روزنامهها
|
فلُّ سَفَه |
Fallosafah.org ― the Journals of M.S. Hanaee Kashani
روزنامهی امروز |
|
||
|
روزها، کارها |
ببخشيد دوستان مدتی تأخير شد .... اصلاً قصد نداشتم که مدتی چيزی ننويسم، وگرنه قبلاً اطلاع میدادم تا زحمت نکشيد و بياييد و دست خالی برگرديد! اما وقتی که چند روز اين دست و آن دست کردم، ديگر ديدم هفته رو به پايان است و سيبهای گاززدهام ديگر اشتهابرانگيز نيست. گفتم بروم سراغ مفهومی ديگر. اما ديدم اين بار ديگر نمیشود جلوی روی شما اين همه از اين شاخ به آن شاخ بپرم. اين بود که گفتم همان ناتمامها را ادامه دهم و برای تنوع باز، اگر شد، يک مقالهی ديگر را شروع کنم. موافق هستيد؟ خب. اگر از احوال من خواسته باشيد، بايد بگويم که هنوز نتوانستهام ثبات عاطفی پيدا کنم. گاهی به کلی غرق کار میشوم و گاهی هيچ توانی برای زندگی در خودم نمیيابم. گاهی به خودم میگويم نکند افسردگی ادواری گرفتهام. اما بعد با خودم میگويم اينها همه مهملات است. فکر و خيال را بگذار کنار و برو به کارت برس. کار شفاست. راستی میدانيد که بر سر اردوگاههای کار اجباری نازيها نوشته شده بود: «کار نجات میدهد». خب. من که هميشه کار کردهام، برای آه و زاری و ناله هم که وقت ندارم. پس کار میکنم. دست کم خودکشی با کار شرافتمندانهتر است. اين طور نيست؟ | link |
|
||
|
ما میخواهيم که در برابر سرنيزه هرگز سر تسليم فرود نياوريم تا قدرتی که در خدمت انديشه نيست چيره نگردد. اين امر مستلزم تلاشی است پايانناپذير و ما نيز برای ادامهی اين تلاش آفريده شدهايم.
... پس بدانيم که چه میخواهيم. به انديشه معتقد باشيم. حتی اگر قدرت برای فريفتن ما نقاب عقيده يا رفاه به چهرهی خود بزند.
آلبر کامو
دفتر يادها: سرنيزه و انديشه |
آلبر کامو (١۹۶٠–١۹١٣) نويسندهی بزرگ فرانسوی در ايران ناشناخته نيست. خوانندگان با طاعون و بيگانه و سوء تفاهم و کاليگولا و اسطورهی سيزيف و سقوط و آدم اول او آشنايند. او به همراه سارتر و دو بوار و مرلوپونتی از جملهی نويسندگان بعد از جنگ در فرانسه بود که هم به شهرت بينالمللی دست يافتند و هم در جامعهی خود تأثير گذاشتند. سخن کوتاه، آنان روشنفکر بودند و به اين واژه حيثيتی بخشيدند که شايستهاش بود. کامو را منادی فلسفهای خواندهاند که به «فلسفهی پوچی» (من «عبث» يا «بیمعنايی» را ترجيح میدهم) مشهور است. آلبر کامو، در مقام پيرو نيچه، کلام «خدا مرده است» را به نتايج منطقیاش میرساند، اما فقدان هرگونه معنای مابعدطبيعی در جهان بدان معنا نيست که اکنون هر کاری مجاز است. تعهد و التزام به انسانيت اقتضا میکند که روشنفکر بازيگری تمام عيار در صحنهی زندگی و جامعه باشد. روشنفکر، در نبرد عليه بیعدالتی و ستم، سلاحی بجز انديشه در اختيار ندارد. بنابراين، او بايد قدرشناس اين سلاح باشد و کمی و کاستيهای آن را به موقع جبران کند. اين مقاله را از اين کتاب برداشتهام: آلبر کامو، فلسفهی پوچی: ده مقاله، ترجمهی دکتر محمدتقی غياثی، انتشارات پيام، ۱۳۵۱، ص ۹۲–۸۹.
درختان بادام
ناپلئون به فونتان میگفت: «میدانيد چه چيز را بيش از همه تحسين میکنم؟ اينکه زور نمیتواند چيزی بنياد نهد. در دنيا فقط دو قدرت وجود دارد: "سرنيزه و انديشه — سرانجام سرنيزه مغلوب انديشه میشود"».
چنانکه ملاحظه میکنيد، فاتحان هم گاهی ناشادند. بايد سزای آن همه افتخارات بيهوده را ديد. اما موضوعی که صدسال پيش از اين در مورد سرنيزه درست بود، امروز ديگر در مورد زرهپوش صادق نيست. فاتحان به پيشرفتها نائل شدهاند و سکوت مرگبار شهرهای بیانديشه سالها بر اروپای از هم گسيخته سايهافکن بود.
در دوران جنگ غمانگيز فلامانها، نقاشان هلندی شايد میتوانستند به نقاشی خروسهای مرغدانی خود بپردازند. خاطرهی جنگهای صدساله نيز از خاطرهها محو شده است، ولی نوحهی عارفان سيلهزی هنوز در دلهايی آشيان دارد. اما امروز زمانه ديگر شده است، و واعظ و نقاش بسيج میشوند: ما مسئول سرنوشت جهان شدهايم. انديشه چيرگی شاهانهای را که فاتحان بدان معترف بودهاند از دست داده است. همهی کار انديشه اينک آن شده است که به لعن قدرت بپردازد، چرا که از راز مهار آن بیخبر است. سادهدلان فرياد وامصيبتا بر میآورند. ما نمیدانيم که اين يک مصيبت است يا نه، همينقدر میدانيم که چنين چيزی وجود دارد. پس بايد خود را با آن سازگار ساخت. ابتدا کافی است بدانيم که چه میخواهيم. ما میخواهيم که در برابر سرنيزه هرگز سر تسليم فرود نياوريم تا قدرتی که در خدمت انديشه نيست چيره نگردد. اين امر مستلزم تلاشی است پايانناپذير و ما نيز برای ادامهی اين تلاش آفريده شدهايم. من اعتقاد چندانی به عقل ندارم تا هواخواه پيشرفت باشم. به هيچ فلسفهی تاريخی نيز معتقد نيستم. من معتقدم که انسان در راه آگاهی از سرنوشت خود، هر روز گامی به پيش برداشته است. بر مشکلات زندگی فائق نشدهايم، ولی آنها را بهتر میشناسيم. میدانيم که گرفتار تناقضيم، ولی بايد از تناقض بپرهيزيم و در کاهش آن بکوشيم. وظيفهی انسانی ما کشف اسراری است که روانهای آزاده را از چنگال اضطراب دائم برهاند. وظيفهی ما دوختن پارگی و قابل تصور گردانيدن عدالت در جهانی چنين آشکارا ستمگر، و نمودن چهرهی بهروزی به مللی است که گرفتار بلای اين قرن گشتهاند. البته رسيدن به اين مقصود مستلزم تلاش فوق طاقت است. اما تلاش فوق طاقت، يعنی کوششی که ديرتر به ثمر میرسد. همين و بس.
پس بدانيم که چه میخواهيم. به انديشه معتقد باشيم. حتی اگر قدرت برای فريفتن ما نقاب عقيده يا رفاه به چهرهی خود بزند. نخستين وظيفهی ما اين است که نوميد نشويم. و به سخن کسانی که فرياد آخر زمان بر میآورند چندان گوش فرا ندهيم. تمدنهای جهان به اين آسانی ناپديد نمیشوند و اگر هم قرار باشد از هم بپاشد، بعد از جهانهای ديگر فرو خواهند ريخت. البته ما در عصر مشکلات غمانگيزی زندگی میکنيم. ولی بسياری از مردم مشکلات و نوميدی را از هم تميز نمیدهند. لارنس میگفت: «بايد از مشکلات تازيانهای برای راندن غم ساخت». فکر سالمی است که بايد فوراً عملی شود. امروز غمهای بسياری وجود دارد که نيازمند اين تازيانه است.
وقتی در شهر الجزيره زندگی میکردم، هميشه زمستانها شکيبا بودم، چون میدانستم که يکشبه، شبی از شبهای سرد و پاک اسفندماه، درختان بادام دره از گل سفيد پوشيده میشود. آنگاه از مشاهدهی پايداری اين برف سبک در برابر بارانها و باد دريا شاد و خيره میگشتم. و اين گلهای سپيد، هر سال تا لحظهی تدارک ميوه، پايداری میکردند.
اين يک تمثيل نيست. سعادت با تمثيل حاصل نمیشود. همای سعادت متانت بيشتری میطلبد. منظورم اين است که گاهی، وقتی که بار زندگی، در اين ديار سرشار از غم و درد بيش از اندازه سنگين میشود، روی نياز به آن سرزمين تابانی میکنم که هنوز نيروی بسياری در آن بکر مانده است. من آنجا را نيک میشناسم و میدانم که سرزمين برگزيدهای است که تفکر و دليری در آن متعادل توانند بود. تفکر دربارهی اين سرزمين به من میآموزد که برای نجات انديشه بايد جنبههای گلهآميز آن را ناديده گرفت و نيرو و جلال آن را تجليل کرد. جهان ما به ادبار آلوده شده و گويی بدان خو گرفته است. سرتا پای آن مبتلا به دردی شده است که نيچه آن را تنبلی میناميد. به آتش اين درد دامن نزنيم. ناله و زاری دوای درد انديشه نيست، کافی است در راه نجات آن بکوشيم.
اما نيروهای فاتح انديشه چه شدهاند؟ نيچه اين نيروها را بهمنزلهی دشمنان تنبلی برشمرده است. به عقيدهی وی، نيروهای فاتح، انديشهی پايداری، ذوق، شوق زندگی، بهروزی دلخواه پيشينيان، غرور سرکش و قناعت دشوار عرفا و مشايخ است. اين نيروها اکنون بيش از پيش مورد نيازند، و هرکس میتواند نيرويی فراخور حال خويش برگزيند. به هر حال، در برابر ستيز عظيمی که در گرفته است، پايداری و شکيبايی فراموش نشود. منظور من از پايداری آن نيست که پشت ميز مبارزات انتخاباتی همراه ابرو در هم کشيدنها و تهديدهاست. منظورم ايستادگی در برابر همهی بادهای دريا به ياری سپيدی و شيرهی گياهی است. در زمستان جهان، همين شکيبايی ميوه را فراهم خواهد ساخت.
| link |
|
||
|
قل اعوذ بربالناس، ملکالناس، الهالناس
(ناس، ۳–۱)
مصلوب ميان دو لنگه: مردمسالاری در جوامع اسلامی |
پيشرفت کند و نسبتاً ضعيف جنبشهای اجتماعی جهان اسلام به سوی کثرتگرايی و ليبراليسم و مردمسالاری بسياری از ناظران را به اين نتيجه رسانده است که بايد راز اين امر را در چيزی جست که با فرهنگ اين کشورها، و به ويژه با اسلام، مربوط است. اينان مدعیاند که نظريهی سياسی اسلام کم و بيش با خلافت تاريخی يکی است و با مردمسالاری کثرتگرا، بهطوری که نخستين بار در غرب به ظهور رسيده است، ناسازگار است. به گفتهی اينان، اسلام در گذشته مردمسالاری نداشته است و در آينده نيز نمیتواند داشته باشد. |
|
البته، اين سخن نظری غيرتاريخی است و متمرکز بر آن چيزی است که لئونارد بايندر با تعبير «دستهای از غيابها» به آن اشاره کرده است: مفهوم مفقودالاثر آزادی، فقدان نهادهای جمعی و مستقل، غياب طبقهی متوسط متکی به خود و الخ[۱]. برخی مطالعات تازه در خصوص اسلام مبارز اين نتيجهگيری را تقويت میکنند که تنها با رها شدن از اسلام (با گذشت از مراحل روشنگری و دنيویسازی يا سکولاريزاسيون) است که مسلمانان میتوانند اميد به پيشرفت در راه آزادی و مردمسالاری داشته باشند. دانيل لرنر در کتاب مهم خودش در باب نوسازی در خاورميانه اين مضمون را بر سر زبانها انداخته است. او مینويسد که آنچه مسلمانان دارند با آن رو به رو میشوند انتخاب ميان «مکه [Mecca] يا مکانيزه شدن [ماشينی شدن/mechanization]» است[۲].
بحث بر سر اسلام و مردمسالاری، در طی دههی اخير، شاهد برخی تفکرهای تازه و جنبشهای چشمگير در ميان مردمان عادی اين کشورها بوده است[۳]. شماری از مسلمانان، از جمله تعداد بسياری از فعالان اسلامگرا، طالب مردمسالاری کثرتگرا شدهاند، يا دست کم طالب برخی از عناصر اساسی آن: حکومت قانون و حمايت از حقوق بشر، مشارکت سياسی، نظارت بر حکومت و پاسخگو کردن آن. اصطلاحات و واژگان مورد استفادهی اينان اغلب تا حدی مبهم و غيردقيق است. برخی از «شورا»، مفهوم اسلامی آرمانیشده از مشارکت شبيه به مشورت، سخن میگويند؛ برخی ديگر در طلب کردن مردمسالاری ترديدی به خود راه نمیدهند؛ برخی ديگر هنوز میخواهند آن را مقيد به صفت «مردمسالاری اسلامی» بکنند، درست به همان گونه که در کشورهای عربی در دههی ١۹۵٠ و دههی ١۹۶٠ مايل بودند از «سوسياليسم عربی» يا «سوسياليسم اسلامی» سخن بگويند. | link |
ادامه دارد...
|
||
|
قل اعوذ بربالناس، ملکالناس، الهالناس
(ناس، ۳–۱)
مصلوب ميان دو لنگه: مردمسالاری در جوامع اسلامی (۲) |
مسئلهی مردمسالاری در جهان اسلام برای ناظر تحليلگر پرسشهایی جدی مطرح میکند و اين پرسشها هم سياسی است و هم روششناختی. آيا فعالان اسلامگرا وقتی دم از مردمسالاری میزنند در ادعای خود صادقاند، يا صرفاً اميد به کسب حمايت عمومی دارند و میخواهند از طريق انتخابات مردمسالارانه به قدرت برسند؟ پاسخ به اين پرسش هرچه باشد نکتهی مهم اين است که آنان میپندارند استفاده از چنين سخنانی به آنان کمک خواهد کرد. من اين مسئله را در جايی ديگر نيز بررسی کردهام[۴]. در اينجا میخواهم به جنبههای نظری اين مسئله چشم بدوزم: فرض کنيم که آنان حُسن نيت دارند و مردمسالاری «انتخاب راهبردی» آنان است، آيا راهی اسلامی برای رسيدن به جامعهای کثرتگرا و مردمسالار وجود دارد؟ و اين راه را چگونه میتوان تحليل کرد؟
در ميان مسلمانان بحث صريحی در باب اين موضوع وجود دارد و نحوههای اسلامی سازماندهی سياسی اسلامی مستقيماً با مردمسالاری کثرتگرا به سبک غربی مقايسه میشود و معمولاً قصد اين است که برتری اسلام بر مفاهيم غربی از حيث اخلاقی و نيز عملی اثبات شود و نشان داده شود که اسلام در حقيقت آن منبع و الگويی است که عناصر ذاتی حکومت مردمسالار از قبيل حکومت قانون يا مفهوم قرارداد اجتماعی را متفکران اروپايی قرون وسطی و روشنگری از آن گرفتهاند[۵]. در واقع شماری چشمگير از مطالعات مقايسهای با نگاه به مفاهيم خاصی از قبيل حاکميت، يا قرارداد اجتماعی يا تفکيک قوا «در اسلام»، در غرب و در فلسفههای سياسی معاصر در جهان عرب وجود دارد[۶].
اين نکته که اين مطالعات اين قدر زياد است خود حاکی از آن است که تقاضا در اين خصوص بسيار است، و با اين وصف، با وجود علاقهی چشمگير، فحوای دفاعی اين آثار ارزش آنها را برای ناظری خارجی کاهش میدهد. نگاهی به انبوه کتابها و جزوهها و پيشنويسهای قانون اساسی و سخنان منتشرشده و گزارشهای گردهمآييها که به بحث از رابطهی اسلام و دولت و سياست، بدون ارجاع مستقيم به غرب، اختصاص دارد سودمندتر است. آيا اين نوشتهها مفاهيم اساسی و نهادها و رويّههايی را منعکس میکند که صفت بارز مردمسالاری کثرتگراست؟ اينها تا چه اندازه در تفکر سياسی اسلامی گنجيدهاند و بنابراين تا چه اندازه برای مخاطب مسلمان موثق بودهاند و پذيرفتنی شدهاند؟ | link |
ادامه دارد...
|
||
|
قل اعوذ بربالناس، ملکالناس، الهالناس
(ناس، ۳–۱)
مصلوب ميان دو لنگه: مردمسالاری در جوامع اسلامی (۳) |
برخلاف آثار بسياری که دربارهی اسلام و مردمسالاری وجود دارد، سخن گفتن از اسلام و مردمسالاری بهطور عام ممکن نيست، بلکه تنها سخن گفتن از نحوهی زندگی و نظريهپردازی مسلمانان در اوضاع و احوال تاريخی مشخص ممکن است. اين سخن با اينکه پربديهی مینمايد، و با اين وصف بسيار از آن غفلت میشود، بهويژه از آن رو بايد گفته شود که بسياری از نويسندگان مسلمان نظر خودشان را «موضع اسلام» دربارهی هر مطلب مفروضی معرفی میکنند. يقيناً، ذاتيات اسلام را هرکس که خود را مسلمان بداند میپذيرد و همدينانش نيز او را به رسميت میشناسند. اما اين متفکران در خصوص سازماندهی جامعهی اسلامی اختلاف نظر چشمگيری دارند. بنابراين، آنچه لازم است، مشخص کردن دقيق نظرهاست.
من در ادامهی اين گفتار نظرهای خودم را بر گفتههای کسانی مبتنی میکنم که صداهای جريان سنّی و عرب میشمارم. برخی از آنان عموماً در صف محافظهکاراناند و برخی ديگر در صف متفکران مترقی يا «روشنانديش» [”enlightened“]. اين اشخاص از جمله شامل اعضای اخوانالمسلمين مصر و اردن و جنبش اسلامگرای تونس (سابقاً Movement de la Tendance Islamique و حزبالنهده) به رهبری راشد الغنّوشی و نيز نويسندگان منفردی است که به اصطلاح به جنبش بيداری اسلامی (اليقظةالاسلامية يا الصحوةالاسلامية) ملتزماند، اشخاصی مانند محمد عمّاره، محمد سليم العوّا، فهمی هُوَيدی، فتحی عثمان و ديگران[۷]. اينان بهوضوح تنها برای بخشهای خاصی از جنبش گستردهی اسلامی سخن میگويند و بيشتر نمايندهی نخبگان يا خواص شهری تحصيلکرده و مذکرند و در عين حال اسلام شرعی تا اسلام صوفيانه يا به اصطلاح عوامانه. اما در همين محافل است که پرسش از اسلام و شورا و مردمسالاری در حال بحث است.
دين و دولت
در ميان اين نويسندگان اين موافقت کلی وجود دارد که اسلام دينی جامع است، يا به تعبير نوی که معمولاً به کار میرود، اسلام دين و دولت است (الاسلام دين والدولة) يا دين و دنياست. اين تعبير حاکی از ردّ دنيویگری يا سکولاريسم است، به صورتی که دانشور مصری علی عبدالرازق در کتابش با عنوان اسلام و اصول حکومت (الاسلام و اصولالحُکم)، منتشر در ۱۹۲۵، از آن دفاع میکند. اين کتاب اندکی بعد از برافتادن خلافت منتشر شد. با اينکه تقريباً سه نسل از آن زمان گذشته است، ادعاهای او — اينکه محمد (ص) پيامبر بود و نه سياستمدار، اينکه اسلام دين است و نه دولت، و اينکه اسلام نبايد سر و کاری با سياست داشته باشد — هنوز خشم اهل شريعت را برمیانگيزد. | link |
ادامه دارد...
|
||
|
دفتر يادها: دختر ارباب |
اليو ويتورينی (Elio Vittorini)، نويسندهی ايتاليايی، متولد ١۹٠۸ در سيراکيوز و درگذشته در ١۹۶۷ است. او از جمله نويسندگان ايتاليايی است که سهم بزرگی در شکلگيری فرهنگی اين کشور، بهويژه بعد از جنگ دوم، داشتهاند. او مترجم هم بود، مانند بسياری ديگر از نويسندگان ايتاليايی، و مجموعهای از داستانهای کوتاه نويسندگان امريکايی را به خوانندگان ايتاليايی معرفی کرد. او هم داستان کوتاه مینوشت و هم رمان. مضامين اصلی آثار او خوشبختی و عدالت اجتماعی است. رمان او با عنوان گفت و گو در سيسيل (١۹۴١) برايش موفقيت و شهرت به ارمغان آورد. اين رمان را بيژن اوشيدری، پيش از انقلاب، از ايتاليايی به فارسی برگردانده است.
احمد ميرعلايی، متولد ١٣٢١ در اصفهان و درگذشته يا مقتول (؟) در ١٣۷۴ در همان شهر، از جمله مترجمان ارزشمندی بود که در زمانی که بسياری کسان به ادبيات اصيل بیتوجه بودند و شعار را بر هرچيز ديگر ترجيح میدادند راه خود را میرفت. او نخستين کسی بود که سه نويسندهی بزرگ جهانی را به خوبی به خوانندگان ايرانی شناساند: اکتاويو پاز، خورخه لوئيس بورخس، ميلان کوندرا. البته، او از دو شخص اول کتابها و مقالات بيشتری ترجمه کرد و کوندرا را در کتاب جمعهی شاملو با کلاه کلمنتيس معرفی کرد و ادامهی کار را به ديگران واگذاشت، که کاش نمیگذاشت. روانش شاد و يادش ماندگار. | link |
چهارشنبه، ۹ بهمن ۱۳۸۱
همهی حقوق محفوظ است.