روزنامهها
|
فلُّ سَفَه |
Fallosafah.org ― the Journals of M.S. Hanaee Kashani
روزنامهی امروز |
|
||
|
قل اعوذ بربالناس، ملکالناس، الهالناس
(ناس، ۳–۱)
مصلوب ميان دو لنگه: مردمسالاری در جوامع اسلامی (۱۲) |
يکی از راههايی که برای شناخت افراد و گروهها و جنبشهای سياسی داريم، غير از آنچه در عمل به وقوع میپيوندد و در تجربه به سنجش درمیآيد، تحليل گفتار آنان است. اما هر فرد و گروه و جنبشی گفتار متمايزی دارد که آن را با ديگر گفتارها متفاوت میکند. مثلاً، هنگامی که ليبرالها از آزادی و عدالت و مردم سخن میگويند، و هنگامی که فاشيستها همين کلمات را به کار میبرند، و هنگامی که سوسياليستها و کمونيستها و معتقدان به ايدئولوژی اسلامی (به تعبير غربی، «اسلامگرايان». و نه مسلمانان) و ديگر فعالان سياسی همين کلمات را به کار میبرند، با واژگان بهظاهر يکسانی رو به رو میشويم که پس از تحليل نمیتوانند معنا و مقصود يکسانی داشته باشند. از همين زمره است کلمهی «مردمسالاری» يا «دموکراسی»، که مانند «کوکاکولا» به همهی گوشه و کنار جهان راه يافته است، و در اغلب زبانها ترجمه نيز نمیشود.
هنگامی که در دههی ۵۰ به دبيرستان میرفتيم، گرچه به انقلاب میانديشيديم و فانون و ديگر انقلابيها را سرمشق قرار داده بوديم تا «دوزخيان زمين» را به بهشت ببريم، هرگز نمیدانستيم وقتی انقلاب پيروز شد چه چيزی خواهد شد. مفاهيم اساسی فلسفهی سياسی، حاکميت، قانون، قدرت، مشارکت، تحمل، نمايندگی، مشروعيت، همه از ذهنها غايب بود و جای آنها را مفاهيمی چون حکومت حق و ... پر کرده بود. آرمانها حساب و کتابها را از ياد برده بود و کسی نمیپرسيد که آنان که خواهند آمد چه خواهند آورد. همه آن قدر به سرنگونی میانديشيدند که فکر کردن را وقت تلف کردن میدانستند. میگفتند انقلاب که پيروز شد، «هژمونی» (برتری فکری) از آن گروه پيشگام خواهد بود و دعواها را گذاشتند برای بعد. و بدين طريق عجيبترين انقلاب جهان با سرعتی شگفتانگيز به پيروزی رسيد: زنان چادری و بیحجاب، کاسبهای بازار و دانشجويان و کت و شلوار پوشان کراواتی با قبا پوشان و کمونيستها با متعصبان مذهبی همه به سوی يک هدف میرفتند. «ابهام» کار خود را کرده بود. تاريکی همه را متحد کرده بود.
ادامه دارد ... | link |
|
||
|
مصلوب ميان دو لنگه: مردمسالاری در جوامع اسلامی (۱۳) |
از اواسط دههی هشتاد به بعد، با از هم پاشی تدريجی اتحاد جماهير شوروی و متحدان ايدئولوژيکش، و جنگ ايران و عراق، و تثبيت نظام جمهوری اسلامی ايران، و سپس کاهش قيمت نفت، گفتار تازهای در کشورهای خاورميانه رفته رفته شکل گرفت که مفاهيمی مانند دموکراسی و حکومت قانون و آزاديهای مدنی و ليبراليسم و جامعهی مدنی و نظامهای شورايی و انتخابات عمومی و آزاد و تشکيل اصناف و احزاب از جملهی دستاوردهای آن بود. اما اين گفتار تازه با اينکه در کشورهای بافرهنگ و ريشهدار اين منطقه بیسابقه نبود با گفتار قديم تفاوت داشت و آن افزوده شدن اسلام به اين گفتار تازه بود — در پايان قرن نوزدهم جنبشهای بيداری و مشروطهخواه اين کشورها از همين مفاهيم سخن گفته بودند و تا حدودی موفق به براندازی نظام قديم شده بودند و دوران تجدد يا نوسازی را در اين کشورها آغاز کرده بودند، و البته به جايی نرسيده بودند. مسلمانان قرن نوزدهم در اقتباس و کاربندی مفاهيم غربی چندان نمیتوانستند، و نتوانستند، آنها را بومی کنند يا با اسلام درآميزند. اما، در اواخر قرن بيستم، انديشهوران مسلمان توان نظری بيشتری از خود نشان دادند و سعی کردند از مفاهيم غربی به گونهی ديگری استفاده کنند. آنان مدعی شدند که مفاهيم غربی اصلاً اسلامی است، و در اين راه از مطالعات شرقشناسی بسيار استفاده کردند، و اسلام فرهنگی را با اسلامی که با شريعت يکی است نيز درآميختند. | link |
|
||
|
نقش هر نغمه که زد راه به جايی دارد
عالم از نالهی عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرحبخش هوايی دارد
حافظ
روز عشاق: برای تو |
امروز در دهکدهی جهانی اينترنت «روز عشاق» يا، به تعبير مسيحی و غربی آن، «روز سن والنتاين» است. غرب دورهی جديد تا قرن دوازدهم ميلادی چيزی از مفهوم عشق نمیدانست — اين سوغات از اسپانياييهای دربارهای عربی - اسلامی (خوانندگان و نوازندگانی موسوم به «تروبادور») به دربارهای فرانسه رسيد. «عشق» در شرق، چه يونان و چه عربستان و چه ايران و هند و چين، ريشهای ديرينه دارد و گنجينهای بوده است که همواره حفظ میشده است. از جمله نوشتههايی که پادشاهان، در کنار کتابهای دينی و اسناد تاريخی و دولتی، خود را موظف به حفظ آنها میدانستهاند سرگذشتهای عشاق بوده است. و اين آثار کم و بيش به دست ما رسيده است. از سوی ديگر، آنچه امروز هنر میناميم بعيد بود و هست که بدون عشق مضمونی در خور داشته باشد و اين تا آنجاست که برخی بحق ادعا میکنند که بدون عشق هيچ هنری، نه صناعت، به معنايی که ما امروز میشناسيم به وجود نمیآمد.
از ميان همهی هنرها شعر و موسيقی بيش از همه گواه اين مدعاست. ترانهها و اشعار، در هر سطحی از ذوق و توانايی هنری، هنگامی که زبان عشق میشوند برای کسی که باری بر دل دارد آن چيزی را بيان میکنند که او خود مشتاقانه در آرزوی بيان آن است و راهی به اظهار آن نمیيابد. پس عجيب نيست که حافظ برای ما اين چنين تازه است. شايد او عشق را بيش از هرکس ديگری در اين جهان شناخته باشد که اين قصهی تکراری را هربار تازه میيابد.
هر زبانی امکانهای خاصی را در اختيار گويندهی خود قرار میدهد و هر جهانی تجربهای از هستی را به تجربهکننده میبخشد که با زبان و تجربهای ديگر متفاوت است. جهان روستايی، جهان شهرنشين، جهان بَدَوی، جهان متمدن، جهان سنتی، جهان مدرن، هريک زبان خاص خود را برای بيان به کار میگيرد. من در چهارسال پيش اين ترانهی «ديسکو»، در دههی ۷۰، از برادران گيب (Bee Gees) را با حالی که داشتم مناسب يافتم. اين ترانه آن احساسی را بيان میکرد که من نسبت به محبوب خودم داشتم. امروز اين را به ياد او باز تکرار میکنم. | link |
I can't see nobody
I walk the
lonely streets; I watch the people passing by.
I used to smile and say hello. Guess I was just a happy guy.
Then you happened, girl, this feeling that possesses me.
I just can't move myself. I guess it all just had to be.
(Chorus...)
I can't see nobody... no, I can't see nobody.
My eyes can only look at you ... you.
I used to have a brain; I used to think of many things.
I watched the falling rain and listened to the sweet birds sing.
Don't ask me why, little girl. I love you and that's all I can say.
You're ev'ry, ev'ry breath that I take. You are my nights; my night and day.
(Chorus...)
I can't see nobody... no, I
can't see nobody.
My eyes can only look at you... you.
Every single word you hear, girl... is coming from this heart of mine.
I never felt like this before... a love like yours so young and fine.
And now as I try to forget you... it doesn't work out any way.
I lost you such a long time
ago… opened my eyes to all these things.
Every single word you hear... is coming from this heart of mine.
I loved you such a long time
ago... I don't know why...
Said I don't know why... baby...
(Chorus...)
I can't see nobody... no, I
can't see nobody.
My eyes can only look at you... you.
|
||
|
اسلام و مردمسالاری ليبرال |
يکی دو هفتهای است سخت خستهام. نيمسال دوم شروع شده است. کتابها ناتمام مانده است. به اين «سايت» هم بايد برسم. اسبهای اين درشگه ديگر بدجوری دويدهاند، و هنوز بايد بدوند، آن هم نه در يک جهت بلکه در جهتهای مختلف. گاهی میگويم يکی دوتا از اين هندوانهها را تا به زمين نيفتاده خود به زمين بگذارم. اما باز میدانم که کارهای يکنواخت خستهام میکنند و همان کار را هم نمیکنم. اين است که همين طور موازی کار میکنم. تا خدا گشايشی دهد .... روزنامهنويسی ديگر به مقالهنويسی تبديل شده است — واقعاً نمیتوانم دفتر خاطراتم را علنی منتشر میکنم. آن طور که برخی دوستان میپندارند آدم شجاعی نيستم — از زور درد فرياد میزنم. همين ... و حالا رفته رفته بايد به همان کارهايی برسم که میخواستهام. تصميم گرفتهام برخی از درسهايی را که تدريس میکنم مکتوب کنم. اين کار شايد برای خودم و برای دانشجويان و برای برخی ديگر بیفايده نباشد. برخی از مقالاتی را هم که در سالهای گذشته در نظر داشتهام بنويسم يا ترجمه کنم، اما فرصتش را نيافتهام، تصميم دارم به تدريج و به جای همين روزنامهها منتشر کنم. چنانکه شايد بدانيد، از چند سال پيش طرحی در سر داشتم، و مقدمات آن را نيز فراهم کردم، در خصوص «جامعهی مدنی». اين طرح شامل ترجمهی چند جلد کتاب و دو مجموعهی مقاله، هريک حدود ١٢ تا ١۵ مقاله، بود. يک مجموعه از اين مقالات را میخواستم با عنوان «اسلام، مردمسالاری، جامعهی مدنی» منتشر کنم. يکی از مقالات آن مجموعه را در همين ماه با عنوان «تلقيهای اسلامگرا از مردمسالاری» در همين جا منتشر کردم. اکنون میخواهم مقالهای از خاورشناس برجسته برنارد لوئيس را برايتان ترجمه کنم با عنوان «اسلام و مردمسالاری ليبرال». اين مقاله در فوريهی ١۹۹٣ منتشر شده است. اما خواهيد ديد که مسائل آن هنوز برای ما تازه است. مسلم است که هر نويسنده ديدگاهی خاص دارد و آنچه با ديگران در ميان میگذارد تنها برای گشودن باب گفت و گو در خصوص مسائلی است که محتاج توجه، دقت و ژرفکاویاند. ما نياز داريم که به مسائل تاريخی، فرهنگی، اجتماعی و دينی خود از ديد کارشناسانهتری نگاه کنيم. نويسندگان و تحليلگران دانشگاهی، ولو آنکه ما آنان را دشمن خود بدانيم يا حتی واقعاً دشمن ما باشند، در اين خصوص کمک شايانی میتوانند به ما بکنند. اما اگر میپرسيد چرا من خود نمینويسم، میگويم ما هنوز با بسياری از مفاهيم اساسی گفتارهای سياسی و تحليلی در تاريخ آشنا نيستيم، اجازه دهيد ابتدا گفتار آغاز شود، نوبت نقد و تفکر سازنده نيز فرا خواهد رسيد. | link |
|
||
|
ديشب به سيل اشک ره خواب میزدم
نقشی به ياد خط تو بر آب میزدم
...
روی نگار در نظرم جلوه مینمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم
چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ
فالی به چشم و گوش درين باب میزدم
نقش خيال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه ديدهی بیخواب میزدم
|
||
|
لوئيس: چه خطا رفت؟ |
برای انسان طبيعی است که هنگامی که به مقصود خود نمیرسد بپرسد که عيب از کجا و از چه چيز يا چه کس بود؟ بدين گونه است که ذهن به حرکت درمیآيد و انديشه تارهای به هم پيچيده و گرهخوردهی واقعيتها را از هم باز میکند تا سررشته معلوم شود. اما در پاسخ به اين پرسش همهی انسانها راهی يکسان نمیپيمايند و همين طرز نگرش است که دوگونه انسان به وجود میآورد: خودکامهی نادان و خود ملامتگر دانا. نادان خودکامه هيچگاه در خود چيزی مستوجب ملامت نمیبيند. ديگران هستند که مانع و مزاحم و معيوباند و هر بدی و شکستی که به او میرسد از سوی ديگران است، يا دست بالا قضا و قدر الهی. مسلماً، ديگران يا نيروهايی ديگر همواره میتوانند ما را از رسيدن به مقاصدمان بازدارند. اما آنان میتوانند به مقاصد خودشان برسند چون در ما ضعفی هست. پس اگر انسان ابتدا در خود به دنبال سرچشمهی عيب بگردد بهتر است، يا در ديگران؟ کسی که در خود عيبی نمیبيند چگونه ممکن است چيزی بياموزد و در زندگیاش تغييری دهد؟ پس آيا عجيب است که همهی نادانان متفرعن خودبين باشند و همهی خودبينان نادان؟ فريسيان به تعبير مسيحيان و زاهد خودبين به تعبير حافظ، و ديگر نمونههای ازرقپوشان، و همهی رنگهای ديگر، گواهی بر اين مدعايند.
در اين هفته نيز مقالهای برای شما ترجمه میکنم از برنارد لوئيس. لوئيس در اين مقاله به بحث از پرسشی میپردازد که بيش از يک سده است که ذهن روشنفکران جوامع اسلامی را به خود مشغول کرده است: «چه شد که به اين روز افتاديم؟» اين پاسخها را او بررسی و نقد میکند. اين مقاله تقريباً ده سال بعد از مقالهی قبلی که برای شما ترجمه کردم منتشر شده است (ژانويه
۲۰۰۲). خود میبينيد که پيشرفت ما در اين سالها در شناخت تاريخ اجتماعی و انجام دادن تحولات اجتماعیمان چقدر بوده است. | link |
|
||
|
بر دلم گرد ستمهاست خدايا مپسند
که مکدّر شود آيينهی مهرآيينم
چه سالی گذشت! |
خب، دوستان من میخواهم بروم به تعطيلات. تا ۱۷ فروردين ديگر در اينجا چيزی نخواهم نوشت. البته من تعطيلات ندارم. کارهای ناشرم/ ناشرانم را میخواهم آماده کنم که سخت به او/ آنان بدقولی کردهام. عمری بود، بعد از تعطيلات در خدمت شما خواهم بود. اميدوارم سال آينده برای شما سال خوب و پرباری باشد. خدا نگهدار شما باد و نوروزتان «نو»روز باد. | link |
يکشنبه، ۲۵ اسفند۱۳۸۱
همهی حقوق محفوظ است.