بايگانی: روزنامه‌ها

 

فلُّ سَفَه

Fallosafah.org ― the Journals of M.S. Hanaee Kashani

bullet

آغاز

اين صفحه را برای نوشتن يادداشت‌های روزانه‌ام انتخاب کرده‌ام — عنوان فرعی «روزنامه» را به همين منظور برگزيده‌ام، گرچه يقيناً نمی‌توانم هرروز آن را منتشر کنم و هرچند روز يا هفته‌ای يک بار آن را منتشر می‌کنم. چيزهايی هست که دوست دارم درباره‌ی آنها سخن بگويم و با صدای بلند هم اين کار را بکنم. بنابراين، اين صفحه چيزی شبيه  به «وبلاگ» خواهد بود، اما نه «وبلاگ» به معنای متعارف آن است و نه «سايت». نخواستم از «وبلاگ» استفاده کنم چون فضای آن برای آنچه من می‌خواستم محدود بود، يا من اين توانايی فنی را نداشتم که از آن استفاده‌ی بهتری بکنم — و نمی‌خواستم صرفاً سايتی داشته باشم، چون بسيار رسمی می‌بود. اين صفحه ترکيبی خواهد بود از احوال شخصی و کار رسمی. و البته احوال شخصی اولويت خواهد داشت. مخاطب اين صفحه بنا به عُرف «وبلاگ» هيچ‌کس و همه‌کس است. برای پذيرايی از شما برخی از کارهای خودم را نيز در اينجا گذاشته‌ام ‌— اگر قابل بدانيد — و چنانچه فرصت و فضا و ادامه‌ای برای اين کار وجود داشت آن را وسعت نيز خواهم داد — اگر خدا بخواهد. والله ولی‌الفضل وملهم‌العقل، منه‌المبدأ واليه‌المنتهی. | link |

bullet

 يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱

bullet

 —— ، ۲۵ اوت ۲۰۰۲

bullet

 جمعه، ۲۵ مرداد  ۱۳۸۱  

bullet

 —— ، ۱۶ اوت ۲۰۰۲

 

 

bullet

عدالت با کافران .......

در خبرها خواندم که سازمان «حماس» گفته است در ازای کشته شدن هر «يک» از رهبران خود «صد» اسرائيلی را خواهد کشت. اين سخن از چند جهت جالب توجه است. نخست، نه از آن رو که حاکی از قدرت و اعتماد به نفس و جنگجويی سازمانی نظامی است، بلکه از آن رو که اين سخن از زبان کسانی گفته شده است که خود را مسلمان می‌دانند. بنابراين، با توجه به ادعاهای روزافزون مسلمانان مبارز برای به دست گرفتن رهبری جهان اسلام و برتر قرار دادن آرمانهای جهاد و شهادت بر تمامی ديگر اعمال دينی و ناب دانستن تلقی خود از اسلام و ناروا شمردن هر تلقی ديگری از اسلام بجاست که اين سخن را با محک قرآن بسنجيم تا معلوم شود که آيا مسلمان حق دارد هر سخنی را به زبان آورد يا نه. دوم، اين سخن موضوع خوبی است برای تحقيق  در رابطه‌ی عمل و نظر. و بالاخره، معلوم کردن اينکه کدام مبارزه است که واقعاً مبارزه است و مشروعيت خود را در کل تاريخ انسان به ثبت می‌رساند.

در قرآن آيات بسياری وجود دارد که مسلمانان را به رفتار عادلانه، حتی در برابر بی‌عدالتی و ستم، می‌خواند. از جمله‌ی اين آيات است — «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين». (و اگر خواستيد کسی را عقوبت کنيد پس به همان اندازه او را عقوبت کنيد که شما را عقوبت کرده است، و اگر صبر کنيد، صبر بهتر است، آل عمران، ۲۱). توجه به روايتی در خصوص شأن نزول اين آيه جالب توجه است: 

 مفسران گويند: در جنگ احد هنگامی که مسلمانان کردار مشرکان را نسبت به کشته‌شدگان خود، از دريده شدن شکم آنان، بريده شدن آلت تناسلی، و مثله کردن آنان را ديدند، گفتند: اگر حق تعالی ما را بر مشرکان چيره  گرداند، بدتر از عملی که با کشته‌شدگان ما، فلان و فلان کردند، با آنان خواهيم کرد و چنان ايشان را مثله کنيم که هيچ عربی هرگز چنين مثله نشده باشد. پيامبر گرامی روز احد بالای سر عم خود حمزة ايستاد.... وقتی که رسول خدا (ص) حمزة را نگريست چيزی ديد که تاکنون به اين حد دل او را به درد نياورده بود. لذا فرمود: ای حمزة، رحمت خدا بر تو باد. تو سر تا پا خير بودی، اگر غم اين نبود که بگويند حمزة را در بيابان رها کرد، من می‌پسنديدم که تو را همين  طور وا بگذارند تا از شکم طيور و ديگر جانوران محشور شوی! به الله سوگند اگر خداوند مرا بر مشرکان چيره گرداند، هفتاد نفر از آنان را به جای تو مثله خواهم کرد، پس حق تعالی اين آيه را فرو فرستاد « و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ماعوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين». پيغمبر برحق گفت: بلی صبر می‌کنم و از هرچه اراده داشتم دوری می‌جويم و کفاره‌ی سوگند خود را داد (واحدی نيشابوری – جلال الدين سيوطی، شأن نزول آيات، ترجمه‌ی دکتر محمد جعفر اسلامی، بنياد علوم اسلامی، ج ۲، ۱٣۶۲ ، ص ٥٩–٣٥٨).

اين آيه به‌وضوح نشان می‌دهد که «هدايت» در قرآن دقيقاًً به چه معناست و تفاوت اسلام معاصر با اسلام متکی به وحی تا چه اندازه است.  مبارزه‌ای که قرآن بر می‌گزيند هر وسيله‌ای را برای رسيدن به مقصود يا انتقام‌جويی‌های کور را روا نمی‌شمرد. و گام به گام رسول خدا را هدايت می‌کند تا نه تنها در زندگی خود بلکه در نزد تمامی نسلها پيروز باشد. آيا مسلمانان معاصر چنين ادعايی می‌توانند داشته باشند؟  بدون «هدايت»  وحی و، باز بدتر، بدون هدايت عقل، اين مبارزه‌ها چه فرجامی می‌تواند داشته باشد؟ اگر در مبارزه با ستم خود ستمکار شويم پيروزی از آن کيست؟ چه خوب گفته است نيچه: 

کسی که با ديو در جنگ است بايد بپايد که خود در اين ميان ديو نشود. | link |

 
bullet

 سه شنبه، ۱٩ شهريور ۱۳۸۱

 
bullet

 —— ، ۱۰ سپتامبر ۲۰۰۲

 

 

 

 

رفته‌ رفته بر من روشن شده است که هر فلسفه‌ی بزرگ تاکنون چه بوده است: چيزی نبوده است جز اعترافات شخصی مؤلفش و نوعی خاطره‌نويسی ناخواسته و نادانسته؛ همچنين غايتهای اخلاقی (يا غيراخلاقی) در هر فلسفه تشکيل‌دهنده‌ی آن هسته‌ی حياتی است که تمامی اين گياه از درون آن می‌رويد.

نيچه

 
bullet

 فلسفه و خاطره‌نويسی .......

حسين درخشان  در معرفی «وبلاگ» يا «سايت» يا صفحه‌ی من به خوانندگان خود توجه داده بود — پس از معرفی من — که «وبلاگ» برای فلسفه‌دانان هم جذاب است! استفاده از «وبلاگ» چيزی بيش از جذابيت تداول «واسطه»ای تازه در روابط انسانی است. اين گمان — هنوز قديمی — در کشور و در ميان هموطنان ما، حتی اگر به غرب رفته باشند و در آنجا درس هم خوانده باشند، وجود دارد که «فلسفه» دانشی بيرون از متن زندگی و محصور در اتاقهای درس دانشگاهها و مدرسه‌هاست. به گمان من همين پيشداوری است که ما را با تمام تلاشی که برای تشبه به غربيان می‌کنيم، حتی هنگامی که در غرب زندگی می‌کنيم، باز به سرچشمه‌های شرقی‌مان باز می‌گرداند. نه! «فلسفه» هيچ‌گاه انتزاعی و بيرون از زندگی نبوده است — از همان آغاز، از گفت و گوهای افلاطون و يادداشت‌های درسی ارسطو در تاريخ و سياست و هنر و زيست‌شناسی تا اعترافات اوگوستين (تلفظ انگليسی: آگاستين) و نوشته‌های مردان دوره‌ی رنسانس تا روسو و ديدرو و کانت و هگل و نيچه اين آگاهی وجود داشته است که فلسفه می‌تواند جهان را دگرگون کند و اين کار را نيز کرده است. به همين دليل است که نيچه اين سخن مردان دوره‌ی رنسانس را که «انسانم و با هيچ چيز انسانی بيگانه نيستم» با تعابيری ديگر بيان می‌کند و می‌گويد: «فيلسوف انسانی است که هرگز از تجربه کردن، ديدن، شنيدن، سوء ظن، اميد و در خيال پختن چيزهای خارق‌العاده دست نمی‌کشد». با اين همه، باز البته فيلسوف، همچون آن پلنگ قله‌ی کليمانجارو، به دور از گله است. به گفته‌ی همو:«فلسفه ... زيستن خودخواسته در ميان قله‌های پربرف و يخ است». و اين البته با بيرون بودن از متن زندگی متفاوت است.  | link |     

 
bullet

 پنجشنبه، ۲۱  شهريور ۱۳۸۱

 
bullet

 —— ، ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۲

 

 

 

 

مباش  در  پی  آزار  و  هرچه خواهی کن

که در شريعت ما غير از اين گناهی نيست

حافظ

 
bullet

 شريعت ما

ديروز ۱۱ سپتامبر بود. اين روز بی‌گمان روز تکان‌دهنده‌ای در سال نخست هزاره‌ی سوم مسيحی بود. چنين چيزی را به آسانی نمی‌شد باور کرد. در وهله‌ی نخست برخی مبهوت چنين حمله‌ی غافلگيرانه‌ای به قدرتمندترين کشور جهان بودند و طلسم طلايی «امنيت» را شکسته می‌ديدند. برخی نگران پيامدهای آن بودند — تجربه‌ی تاريخی در آغاز قرن بيستم نشان داده بود که چگونه يک «ترور» می‌تواند روشن‌کننده‌ی جنگی جهانی يا آشوبی بزرگ در سطح ملی باشد. و برخی ديگر مبهوت اعمالی بودند که شايد هيچ نمونه‌ای، حتی در سياهترين ادوار تاريخ بشری، نيز برای آن نمی‌توانستند بيابند: استفاده از سپر انسانی. و البته برخی نيز شاد بودند و «دشمن» را زخم‌خورده و در هم شکسته می‌ديدند. اکنون بعد از گذشت يک سال بسياری از نگرانيهای اوليه از ميان رفته است و «دهشت» حادثه رفته رفته جای خود را به تحليلها و کند و کاوها در سرچشمه‌های اين حادثه داده است. رايجترين نظريه در تحليل اين حادثه بر تضادهايی تأکيد می‌گذارد که ميان برخی افراد در هيأت حاکمه‌ی امريکا و سرکردگان طالبان وجود داشت و بالاخره منجر به درگيری فعال و خشونتبار ميان آنان شد. در اينکه امريکا، مانند همه‌ی کشورهای ديگر بدون استثنا، به پيروی از تعقيب منافع خود در هر گوشه از جهان حاضر است با هر گروه و هر دسته‌ای کنار بيايد بعيد است جای شک وجود داشته باشد. اما اين نظر مسائل را بيش از حد ساده می‌کند و همين سادگی آن را بی‌ارزش می‌کند. نخست آنکه، ترويج اين نظريه که «سپتامبر» برای امريکاييهای همان کاری را انجام داد، که، مثلا، آتش‌سوزی «رايشتاگ» برای هيتلر، يا ترور و جنگ برای نظامهای ارتجاعی، ما را از يک مسئله‌ی مهم غافل می‌کند و آن قربانيان اين حوادث است. بزرگترين قربانيان اين حوادث، در درجه‌ی اول، کسانی نيستند که مظلومانه به قتل می‌رسند، بلکه کسانی هستند که حاضرند خود را قربانی کنند تا به زعم خود آرمان يا انديشه‌ای را به پيروزی برسانند يا انتقامجويی خود را سيراب کنند. آيا تا به حال از خود پرسيده‌ايد چرا انسانی حاضر است با پای خود به سوی مرگ برود؟ همان طور که گويی به جشن ازدواج خود می‌رود. گويی ميل به مرگ همان قدر برای انسان طبيعی است که ميل به ازدواج با شخصی ديگر! چرا؟ — ارزشها. اما آيا ارزشها واقعا ارزش دارند؟ چه بوش و چه بن لادن و چه استالين و چه هيتلر و چه هرکس ديگری برای اينکه سربازان خود را به حرکت درآورد فقط به اسلحه و پول نياز ندارد — به ارزش نيز محتاج است. اين ارزشها از کجا می‌آيد؟ چگونه در سرها و دلها نفوذ می‌کند؟ من فرقی می‌بينم ميان آن ارزشهايی که زندگی می‌بخشند و آن ارزشهايی که زندگی می‌گيرند. از سالهای آغاز جوانی جمله‌ای از يک روان‌شناس امريکايی، ويلهلم استکل، را به خاطر سپرده بودم. آن را از رمان ناطور دشت سالينجر (ترجمه‌ی احمد کريمی) برداشته بودم ‌— اين جمله را آموزگار هولدن به او می‌گويد. به نظر من اين جمله تفاوت دو انسان و دو جامعه را به خوبی روشن می‌کند:

«علامت يک انسان رشدنيافته اين است که می‌خواهد بزرگوارانه در راه آرمانی بزرگ جان بسپارد و علامت يک انسان رشديافته اين است که می‌خواهد فروتنانه در راه آرمانی بزرگ زندگی کند».  | link |

bullet

 سه شنبه، ۹ مهر ۱۳۸۱

bullet

—— ، ۱ اکتبر ۲۰۰۲

 در عشق چيزی از جنون هست، در جنون نيز چيزی از خرد هست.

نيچه

bullet

 جنون عشق 

هر آدم عاقلی میداند که عشق رنج دارد، خواری دارد، خفت دارد، رسوايی دارد، سرگشتگی دارد و با اين همه هرکسی شنيدن سخن از آن را دوست دارد، و شايد يک بار آن را در زندگی خود تجربه کرده باشد و تلخی آن را بيش از شيرينيهايش به ياد آورد. و از همين رو با شنيدن هر سخنی از عشق به حماقتهای گذشته‌ی خود با نفرت بنگرد و به حماقتهای تازه پوزخند بزند. اين قصه‌ی  مکرر چه فايده‌ای برای ما دارد؟ آيا ما آدمهای عاقل دوست داريم بعضی وقتها ديوانه ‌شويم؟ آيا عشق خودش می‌آيد يا ما به خودمان تلقين می‌کنيم؟ و بعد آيا خودش می‌رود يا ما از آن دست بر‌می‌داريم؟ چرا عشق و نفرت همزاد يکديگرند؟ عشق چگونه به نفرت تبديل می‌شود؟ چرا عاشق می‌شويم؟ تکوينی (ژنتيک) است يا اکتسابی؟ آسمانی است يا زمينی؟ عشق ما را انسان می‌کند يا حيوان؟ يا موجودی نيمه خدايی؟  اگر کامياب شويم خوب است يا ناکام؟ زودگذر است يا ابدی؟ مردها عاشقترند يا زنها؟ شايد برای همه‌ی اين چراها پاسخی وجود داشته باشد، و برخی قانع‌کننده باشند و برخی نباشند. از اسطوره‌هايی که افلاطون در مهمانی برای ما نقل می‌کند تا تحليلهايی که روان‌شناسان و فيلسوفان عصر جديد به دست می‌دهند و تا آثار هنری بزرگی که عشق را مضمون خود ساخته‌اند و تا هنرمندان بزرگی که از دولت عشق به جايی رسيده‌اند، من يک پاسخ را بيش از همه می‌پسندم: «من خودم را نمی‌خواهم، تو را می‌خواهم». بدون عشق «ديگری» چگونه می‌توانست «من» شود؟ بدون عشق «آزادی و رهايی» چگونه می‌توانست بالهای خود را بگستراند؟ بدون عشق چگونه امکان داشت که سرزمينهای تازه کشف شود؟ بدون عشق چگونه امکان داشت «من» «تو» شوم؟ «من خودم را نمی‌خواهم تو را می‌خواهم». اين بود نخستين آيه از سوره‌ی عشق.

به می‌پرستی از آن نقش خود زدم بر آب

که  تا  خراب  کنم  نقش  خود  پرستيدن   | link |

 

شما بنويسيد

صفحه‌ی اول بالا بعدی

X

يکشنبه، ۲۶ مرداد ۱۳۸۱

 همه‌ی حقوق محفوظ است.

  E-mail: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org