با «نظام ستمگر و فاسد» چه باید کرد؟ — فلُّ سَفَه
جمعه، ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Thursday, 2 May 2024 | 
شماره: ۶۴۵
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: جمعه، ۲۵ آذر ۱۴۰۱ | ۳:۲۵ ب ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۲۵ آذر ۱۴۰۱ | ۳:۳۰ ب ظ
موضوع: سیاست

  • با «نظام ستمگر و فاسد» چه باید کرد؟

همهٔ مردم جامعه‌ای مفروض نمی‌توانند نسبت به «نظام حاکم» بر جامعهٔ خود نگاهی یکسان داشته باشند، حتی اگر این «نظام ستمگر و فاسد» باشد. بنابراین، می‌توان انتظار داشت که «نظام ستمگر و فاسد» تنها هنگامی از صفحهٔ روزگار برچیده ‌شود که گروهی مصمم باشند که آن را بردارند، و گروهی دیگر در برابر این خواست یا تمکین کنند، کنار بکشند و مقاومت نکنند، یا مقاومت کنند و شکست بخورند. بنابراین، پیش از هرچیز می‌باید ببینیم که «نظام ستمگر و فاسد» برای هر گروه از مردم به چه چیزی شبیه است و آن مردم نسبت به او چه رویکرد یا رفتاری در پیش می‌گیرند. به نظر من چنین می‌آید که «نظام ستمگر و فاسد» می‌تواند شبیه به یکی از این چیزها باشد و هرکس از یکی از این چشم‌اندازها به آن بنگرد:

‌۱) دندانی فاسد که آن را باید کشید و دور انداخت.

۲) سیبی گندیده که باید انتظار کشید تا خودش بگندد و بیافتد.

۳) مردابی متعفن و شوره‌زاری که باید از آن گریخت و به جایی دیگر رفت، چون دیگر چیزی در آن نمی توان کاشت (مهاجرت کرد) 

۴) خوان یغمایی که باید تا فرصت هست از مزایای آن بهره برد اما در اولین فرصت برداشت و گریخت و برد و خورد. 

۵) خانه‌ای نیمه‌کلنگی که باید آن را گرفت و بازسازی کرد.

۶) خانه‌ای کلنگی که باید آن را کوبید و از نو ساخت.ا

کنون با توجه به هریک از این چشم‌اندازها می‌توانیم به «نظام ستمگر و فاسد» یکی از این رویکردها را برگزینیم. 

۱) در مورد نخست تصور می‌کنیم که تنها مشکل جامعهٔ ما «رژیم» یا «نظام حاکم» آن است و او هم مانند دندانی فاسد است که وقتی کشیده شد بدن دیگر سالم است و نیازی به چیزی تازه ندارد مگر دندانی دیگر. در این نظر تغییرات حداقلی است. مشکل فقط «تغییر رژیم» است. در این تصور افرادی که ممکن است خواهان کشیدن دندان فاسد باشند، شاید «انقلابی» یا «برانداز» نامیده شوند. اما آنان را «انقلابی» نمی‌توان گفت چون فقط به جزئی از جامعه به منزلهٔ «مسأله» می‌نگرند. اما به هر حال، کسانی که خواهان کشیدن دندان‌اند «ناراضیان کنشگر» یا «فعال»اند و «منفعل» نیستند. با «دندان فاسد» نمی‌توان کنار آمد و با آن ساخت! چنین مردمی، سریع و بی درنگ، دست به عمل می‌زنندچون درد می‌کشند و نمی‌توانند تحمل کنند. ناراضیان تندرو، انقلابی‌ها، براندازها همگی در «تغییر رژیم» مشترک‌اند، اما در دامنهٔ تغییر و چگونگی تغییر مشترک نیستند.  

۲) در مورد دوم تصور این است که «نظام گندیده» همچون سیبی بر سر شاخه در حال پوسیدن است و من هم دارم زندگی خودم را می‌کنم، و او هم چندان کاری به کار من ندارد. پس من هم کاری به کار او ندارم. من زندگی‌ خودم را می‌کنم (حتی اگرشده در خانه یا درغار خویش) و در همان حال دربارهٔ گندیدگی او هم حرف می‌زنم، و نشان می‌دهم که از جهان آگاهم، اما آن‌قدر خودم را به خطر نمی‌اندازم که از درخت بالا بروم و آن  را پایین بیندازم. چون خودش به مرور می‌گندد و می‌افتد. «نظام» تا وقتی سیب گندیده‌ای است که زندگی مرا به گند نکشیده است، می‌تواند آن بالا برای خودش بپوسد و بگندد و بعد هم بیافتد.

۳) نظام به مرداب متعفنی تبدیل شده است که به زندگی من گند زده است. من نمی‌خواهم که مرداب را خشک کنم یا زمینی مرده را احیا کنم. راهم را می‌گیرم و می‌روم جای دیگری که زمینی بهتر داشته باشد. من مهاجرت می‌کنم به جایی که زمینی بهتر به من بدهد. قصدی هم برای بازگشتن ندارم. دنبال زندگی خودم هستم.

۴) نظام خوان یغمایی گشوده است و من هم می‌توانم کاری به کار کسی نداشته باشم و زندگی خودم را بکنم و در همان حال آگاه باشم که این سفره هر لحظه برچیدنی است. پس تا زود است بهره را می‌برم و به موقع می‌زنم به چاک. یا خاموش می‌مانم. شریک دزد و رفیق قافله خواهم بود. کاری نخواهم کرد که دستم از سفره کوتاه شود، اما گاهی یکی به نعل و یکی به میخ خواهم زد تا مرا وابسته به نظام نشمرند. نه مخالف جدی نظام هستم و نه فدایی نظام. میانه را می‌گیرم و خیر دنیا و آخرت را می‌برم، نه از مواهب بودن با نظام می‌افتم و محروم می‌شوم  نه ننگ بودن با نظام و همدستی در جنایات او را به جان می‌خرم. هم دنیا را دارم و هم آخرت را.

۵) می‌گویم نظام فرسوده شده است، اما نه هنوز آن‌قدر که بریزد. می‌شود دستی به سر و رویش کشید. پس شاید من بتوانم کاری برای بقای آن بکنم. پس آگر آن را به من بدهند، بازسازی‌اش می‌کنم و به مردم می‌فروشم. شاید چند سالی دیگر بتوان با آن زندگی کرد. زندگی کوتاه است. باید زندگی کرد. بودن به از نبود شدن. چرا خانه‌ای را خراب کنیم که هنوز می‌شود با آن زیست. آیا من اصلاح‌طلبم؟ نه، محافظه‌کارم. اما بهتر است بگویم اصلاح‌طلبم! چون به هر حال، نمی‌خواهم از نو بسازم. 

۶) می‌گویم این خانه دیگر ویران است. بازسازی دوامی ندارد، دیر یا زود فرو خواهد ریخت. بهتر است که قبل از اینکه بر سرمان آوار شود، تا نریخته است، خودمان را از خانه بکشیم بیرون. برای آینده‌اش نقشه‌ای بریزیم. دست به کار اوراق کردنش شویم و بعد سر فرصت تک تک اجزائش را با فکر و اندیشه بسازیم. من انقلابی‌ام. اما آیا کسی حاضر است خانه‌اش را خراب کند، در حالی که جایی دیگر برای خوابیدن ندارد، آن‌گاه بدهد به دست من تا برایش خانه‌ای نو بسازم؟ اما آیا من اصلا مهندسم؟ آیا من اصلاً صلاحیت ساختن خانه برای دیگران را دارم؟ من انقلابی‌ام. اما که گفته است که انقلابی‌‌ها می‌توانند مهندسان خوبی باشند؟ چه تضمینی برای ساختن خانه‌ای خوب هست، هنگامی که کسی بار اول است که تازه دارد چیزی را می‌سازد؟ داستان نافرجامی همهٔ انقلاب‌هایی که رهبرانش نه معمارند و نه مهندس. ویران می‌کنند و قادر به ساختن چیزی تازه نیستند. چون ساختن جامعه به سادگی ساختن خانه نیست. 

زندگی بازی خطرناکی است. اما هنگامی که نظامی فاسد و ستمگر بر کشوری حاکم است. راه پس و پیش هردو به یک اندازه تاریک و بحرانی است. کشتی‌شکستگان در دریای طوفانی، از یک سو، به تخته‌پاره‌ای دلخوش‌اند که غرق نشوند تا نجات‌دهنده‌ای برسد: محافظه‌کاری و اصلاح‌طلبی. از سوی دیگر، کسانی هستند که می‌دانند تا ابد نمی‌توانند به این تخته‌پارهٔ شکسته آویزان بمانند، سرما هست، گرسنگی هست، تشنگی هست، گرما هست، امواج سهمگین هست و کوسه‌هایی که از راه می‌رسند. چه باید کرد؟ برویم یا بمانیم؟: انقلابی‌ها می‌گویند برویم هرچه بادا باد! آخرش همهٔ ما مرده‌ایم. چه فرقی می‌کند، امروز یا فردا؟ رفتن به از ایستادن و منتظر شدن. نجات‌دهنده‌ای در کار نیست. باید که بیرون کشیم از این ورطه رخت خویش. انقلاب ناگزیر است برای کسی که هیچ راه دیگری ندارد. آن‌که در خانه‌ای آتش گرفته محبوس است، یا باید بماند و بسوزد، یا باید بیرون رود و یا خود را بیرون پرتاب کند. شاید همهٔ آنها به مرگ پایان یابد. شاید هم نه. همیشه انتخاب هست. آدمی است و «آزادی و انتخاب و امید». هیچ‌کس نمی‌داند که آخرش چه می‌شود. ‌اما همیشه عقل کل‌هایی هستند که چنان وانمود می‌کنند که گویی از پیش آخر همه چیز را می‌دانند! آنان بزرگ‌ترین مدافعان «وضع موجود»ند. خود را خردمند و خیرخواه و خشونت‌پرهیز می‌خوانند و همه را محکوم می‌کنند جز خودشان. لذتی دارد عقل کل بودن و بر فراز همه ایستادن. آنان می‌توانند همان جایی که هستند بایستند، چون هرگز در آن آتشی نیستند که ساکنان محبوس در خانهٔ آتش‌گرفته در آن به سر می‌برند. زندگی برای همه یکسان نیست. واقعیت و حقیقت نیز. عقل و خرد و اندیشه و احساس نیز. 

جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱


Telegram: @fallosafahmshk




آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=645
مشاهده [ ۷۶۸ ] :: دنبالک [ ۰ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / جمعه، ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9