«گفت و گو» نردبان حقيقت — فلُّ سَفَه
چهارشنبه، ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ | 
Wednesday, 1 May 2024 | 
شماره: ۱۸۵
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی
درج: يكشنبه، ۴ آذر ۱۳۸۶ | ۱۱:۲۳ ب ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۶ آذر ۱۳۸۶ | ۲:۳۶ ق ظ
موضوع: فلسفه

حقيقت با دو تن آغاز می‌شود.

نيچه


  • «گفت و گو» نردبان حقيقت

يکی دو هفته پيش، در اواخر هفته (چهارشنبه ۲۳ آبان)، در «انجمن فلسفه» به مناسبت «روز فلسفه» مجلسی برگزار شد که استادان و سروران و همکارانم در آن درباره‌ی «خود» و «ديگری» و «گفت و گو» سخن گفتند و من در يادداشت قبل گزارشی از آن دادم. دوستان «شهروند امروز» اين سخنان را در شماره‌ی اخير مجله، امروز، آورده‌اند. من هم به همين مناسبت يادداشتی نوشتم که در همين شماره منتشر شد. چنانچه مایل باشید اين يادداشت را می‌توانید در زیر بخوانيد.

«گفت و گو» نردبان حقيقت
«خود»، «ديگری»، «گفت و گو» در فلسفه‌ی افلاطون


حقيقت با دو تن آغاز می‌شود.

نيچه

 

تعابير «خود»، «ديگری» و «گفت و گو» طنينی معاصر دارند. زنگ این کلمات چنان به گوش ما می‌آید که گویی فقط با هگل بوده است که رابطه‌ی «خود» و «ديگری» به سطح مسأله‌ای فلسفی بالا کشيده‌ شده است و سپس کسانی همچون سارتر، و به‌ويژه لويناس، در آوردن آن به درون آگاهی فلسفی و وجدان اخلاقی ما بسی کوشيده‌اند. شايد چنين بوده باشد، و تأکيد بر بسیاری از مفاهيم فلسفی و تشخص آنها به عصر جديد تفکر فلسفی اختصاص داشته باشد. اما آيا وقتی نام «گفت و گو» يا «ديالوگ» را می‌شنويم و می‌خوانيم به ياد افلاطون نمی‌افتيم؟ آيا می‌توانيم از «گفت و گو» سخن به ميان آوريم بی‌آنکه به وجود رابطه‌ای مشخص ميان «خود» و «ديگری» قائل بوده باشيم؟ می‌کوشم به اجمال نشان دهم که چرا از نظر افلاطون «خود» و «ديگری» بدون «گفت و گو» به تعريف درنمی‌آيند و هرکوششی برای شناخت «حقيقت» بايد مبتنی بر تصديق «ديگری» بوده باشد.

نیچه افلاطون را فيلسوفی «مطلق‌گرا» ناميده است و او را نکوهيده است. اين توصيف درباره‌ی نگرش فلسفی افلاطون شايد بنا به آنچه تأويل و تفسير تاريخی فلسفه‌ی افلاطون در طی بيش از دو هزاره بوده است چندان هم بيراه نبوده باشد. اما امروز شايد اين امکان برای ما فراهم و گشوده باشد که با «قرائت» ديگری از انديشه‌ی افلاطونی در اطلاق عنوان «مطلق‌گرا» به افلاطون شک کنيم.

خواننده‌ای که مطالعه‌ی آثار افلاطون را با قرائت «آپولوژی سقراط» او آغاز کرده باشد به خوبی می‌تواند به ياد آورد که در آنجا سقراط شرحی دلکش از چگونگی ابتلای خود به فلسفه به دست می‌دهد: او هيچ دانش فرابشری ندارد. اما روزی دوستی به سراغش می‌آيد و او را آگاه می‌کند که خدای معبد دلفی از زبان کاهنان معبد او را آگاه کرده است که «سقراط داناترين مردمان است». سقراط با شنيدن اين سخن شادمانی نمی‌کند و در انديشه می‌شود. چگونه ممکن است که او داناترين مردم باشد و حال آنکه «خود» می‌داند که نادان است. آنچه سقراط را به انديشه‌ فرو می‌برد يقين اوست به «نادانی» خودش و ديگری «راستگويی» خدا. اما سقراط «خودشناسی» را نيز از خدا آموخته است، چرا که او خود گفته است: «خودت را بشناس». آغاز هر علم ابتدا شناخت «خود» است. بدين ترتيب، سقراط از شناخت «خود»ش مطمئن است و نيز باور دارد که خدا دروغ نمی‌گويد. اکنون سقراط با دوراهه‌ای رو به روست: او يا «خود» را به درستی نمی‌شناسد يا «خدا» را. اما چه راهی برای تحقيق در «درستی» يا «نادرستی» علم به خويش و علم خدا، و در نتيجه علم به خدا، وجود دارد؟ سقراط فقط يک راه برای تحقيق در پيش دارد. اگر خداوند او را «داناترين» مردمان خوانده است، پس اين «ديگران»اند که می‌توانند نشان دهند آيا سخن خدا درست است که او داناترين مردمان است يا علم او به خود درست است که نادان است؟ سقراط با پژوهش تمام عمر (تا دم مرگ) خود به اين نتيجه می‌رسد که او اکنون می‌تواند مطمئن باشد که لزومی ندارد او به تصديق يکی از اين دو گزاره برسد که آيا او «خود»ش را خوب می‌شناسد و علم او به خودش درست است، یا او خدا را خوب می‌شناسد و علم خدا درست است؟ — هردو درست است. او به نادانی خود واقف است و «ديگران» نيستند. مقصود خدا نيز همين بود که سقراط به نادانی «خود» واقف است و ديگران نيستند.

افلاطون در مواضع مختلفی از «گفت و گوها»ی خود روشن می‌کند (بحث درباره‌ی اينها را برای يک مقاله‌ی تخصصی باقی می گذارم) که الگوی «گفت و گو»ی سقراطی مناسبترين راه برای پژوهش فلسفی است و از همين رو سقراط در تمام عمر خود اين «روش» را برگزيد، چون ايمان داشت که برای رسيدن به «حقيقت» هيچ راه ديگری جز «گفت و گو» وجود ندارد. سقراط مخاطبان خود را وا می‌داشت تا تک تک با او به گفت و گو بپردازند ودست آخر اگر توانستند خود به تصديق آن چيزی برسند که ديده‌اند — سقراط می‌گفت بزرگترين شاهد آن کسی نيست که درباره‌ی «ديگری» شهادت می‌دهد، بزرگترين شاهد آن کسی است که درباره‌ی «خودش» شهادت می‌دهد. اما چگونه می توان کسی را تا به آنجا رساند که عليه «خودش» شهادت دهد؟ با «گفت و گو».

«گفت و گو»ی سقراطی نردبانی است برای رسيدن به حقيقت، حقیقتی که نه نزد من است و نه نزد تو؟ پس کجاست؟ حقيقت جايی است که ما هردو بتوانيم با هم به آن برسيم؟ چرا؟ چون هريک از ما اگر چيزی را ببيند نمی‌تواند به تنهايی مدعی وجود آن چيز شود، مگر اينکه بتواند آن را به «ديگری» نيز نشان دهد. بدون رجوع به «ديگری» من نه میتوانم خودم را بشناسم و نه می‌توانم به حقيقت برسم. وجود «ديگری» برای «من» و «حقيقت» هردو اساسی است. پس آيا جز «گفت و گو» راهی ديگر برای رسيدن به حقيقت باقی می‌ماند؟ اما «گفت و گو» به شهروندانی آزاد نياز دارد که بتوانند در مکانهای عمومی اجتماع کنند و به راحتی و بی هيچ ترسی با يکديگر سخن بگويند. اگر در جامعه‌ای «اجتماع» افراد برای گفت و گو ناممکن باشد، چگونه می‌توان اميدی برای «اصلاح» و «رشد» و «دانايی» و «حقيقت» داشت؟ سقراط تبعيد و زندان را از همين رو نمی‌پذيرد. مرگ برای او بهتر است، چون زندگی بدون «ديگری»، بدون اميد برای رسيدن به «حقيقتی» مشترک، فراتر از ديدگاههای متناهی و مقيد هر شخص، زندگی انسانی نيست. بدين ترتيب، نخستين بار در فلسفه‌ی افلاطون است که «ديگری» و «گفت و گو» و «خود» و «حقيقت» به هم چنان پيوند می‌خورند که افلاطون به ناگزير به آن «پوليتئا» نام می‌دهد.

يادداشت:

* این یادداشت نخستين بار در «شهروند امروز»، شماره پیاپی ۵۷، يکشنبه ۴ آذر ۱۳۸۶، ص ۶٨، منتشر شده است. 



آدرس دنبالک اين مطلب: http://www.fallosafah.org/main/weblog/trackback.php?id=185
مشاهده [ ۳۴۸۰ ] :: دنبالک [ ۰ ]
next top prev
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / چهارشنبه، ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9