پنجشنبه، ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ | 
Thursday, 18 April 2024 | 
• برای دسترسی به بایگانی سايت قدیمی فلُّ سَفَه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی روزانه بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به بایگانی زمانی بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.
• برای دسترسی به نسخه RSS بخش روزنامه اينجا کليک کنيد.

موضوع:    
اول<۹۴۹۵۹۶۹۷

۹۸

۹۹۱۰۰۱۰۱۱۰۲۱۰۳۱۰۴>آخر

: صفحه


شماره: ۱۸۵
درج: يكشنبه، ۴ آذر ۱۳۸۶ | ۱۱:۲۳ ب ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۶ آذر ۱۳۸۶ | ۲:۳۶ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

حقيقت با دو تن آغاز می‌شود.

نيچه

  • «گفت و گو» نردبان حقيقت

يکی دو هفته پيش، در اواخر هفته (چهارشنبه ۲۳ آبان)، در «انجمن فلسفه» به مناسبت «روز فلسفه» مجلسی برگزار شد که استادان و سروران و همکارانم در آن درباره‌ی «خود» و «ديگری» و «گفت و گو» سخن گفتند و من در يادداشت قبل گزارشی از آن دادم. دوستان «شهروند امروز» اين سخنان را در شماره‌ی اخير مجله، امروز، آورده‌اند. من هم به همين مناسبت يادداشتی نوشتم که در همين شماره منتشر شد. چنانچه مایل باشید اين يادداشت را می‌توانید در زیر بخوانيد.


۰

شماره: ۱۸۴
درج: سه شنبه، ۲۹ آبان ۱۳۸۶ | ۲:۴۲ ق ظ
آخرين ويرايش: سه شنبه، ۲۹ آبان ۱۳۸۶ | ۲:۴۲ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • دکتر جهانگیری

چهارشنبه و پنجشنبه در «مؤسسه پژوهشی/انجمن حکمت و فلسفه» دو مجلس فلسفی برقرار بود که به هيچ کدام نرسيدم. به‌ويژه می‌خواستم در مجلس پنجشنبه حاضر باشم تا هم عذر تقصیری به جا آورده باشم برای ندادن مقاله و هم دیداری تازه کنم با استادانم و هم برخی دوستان را ببینم که معمولا در اين گونه مواقع می‌شود ديدشان. اما اين رفتن به مرکز شهر و برگشتن از آن آن‌قدر برایم سخت شده است، که فقط باید اجباری شدید وادار به این کارم کند. باری، معلمی هرگز آرزوی شغلی من نبوده است و، علاقه و عشقم نيز، و اگر دست تقدير از آستين استادانم بيرون نمی‌‌آمد و مرا بدین راه نمی‌انداخت هرگز بدين راه قدم نمی‌گذاشتم. من حيات شغلی خودم را چه به عنوان ويراستار و چه به عنوان مترجم و چه به عنوان آموزگار مديون استادانم هستم، و در زمانی که يافتن کار با مشکلات بسيار رو به رو بود و به واسطه‌های قدرتمند نياز داشت، من بی‌هيچ قوم و خويشی و تعهد فکری و مرامی به گروهی خاص، به آسانی توانستم در مراکزی مشغول به کار شوم که برای برخی حسرت و آرزو بود. از همين رو در اين سالها بسيار دشمنيها ديده‌ام و تلخکام بوده‌ام. گاهی با خودم فکر کرده‌ام که کاش کسی از من حمايتی نمی‌کرد و راهی ديگر در زندگی پيش می‌گرفتم — راهی که چه بسا امروز زندگيم را بهتر از آنی می‌کرد که امروز هست.


۰

شماره: ۱۸۳
درج: دوشنبه، ۲۱ آبان ۱۳۸۶ | ۲:۰۲ ق ظ
آخرين ويرايش: دوشنبه، ۲۱ آبان ۱۳۸۶ | ۲:۱۲ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • فولادوند در «بخارا ۶۲»

امروز عصر به خانه که آمدم همينکه قدم به راهرو گذاشتم آقا جمال منتظر بود تا «بخارا ۶۲»، مزين به تصوير جناب عزت‌الله فولادوند، را از زير پيشخوان بيرون بياورد و به دستم بدهم. از انتشارش آگاه بودم و يکی دوسالی است که به لطف آقای دهباشی تقریباً همه‌ی شماره‌های منتشرشده‌ی بخارا به رايگان به دستم رسیده است. باری، ديدار مردی همچون عزت‌الله فولادوند، که بی‌نياز از هرگونه لقب و عنوان، افتخار فرهنگ ما در اين دو سه دهه‌ی اخير است همواره برایم شادی‌آفرين و دانش‌افزا بوده است، چه در ديدار شخصی، و چه در ديدار نوشتاری. علی دهباشی چه در «بخارا»، و چه پيشتر در «کلک»، همواره مقاله‌ای به تأليف يا ترجمه‌ی استاد عزت‌الله فولادوند را در آغاز مجله قرار داده است و با اين کار بر اشتهای خواننده برای مطالعه‌ی مجله تا انتها بسی افزوده است. حسرتی که من هميشه داشته‌ام، حسرتی که برای خودم نبوده است، همواره اين بوده است که ای کاش برخی کتابها که استاد فولادوند در واپسين سالهای دهه‌ی ۵۰ و سپس دهه‌ی ۶۰ بر خوان زبان فارسی نهاد، دست کم یکی دو دهه پيشتر در اختيار خوانندگان و روشنفکران کشور ما قرار می‌گرفت، اگر کتابهایی همچون «خشونت» و «انقلاب» هانا آرنت يا «جامعه‌ی باز و دشمنان آن» کارل پوپر در دهه‌ی ۴۰ يا آغاز ۵۰ در اختيار خواننده‌ی فارسی زبان بود ما امروز چه سرنوشتی می‌داشتيم؟ نمی‌دانم. اما مطمئنم هرچه بود بهتر از اين بود. بيشترين زیانی که هر جامعه‌ای می‌بيند از نادانی روشنفکرانش است، من دست استاد فولادوند را می‌بوسم، که دست کم برای خودم در سالهای خانه‌نشينی ۵۹ تا ۶۳، بهترين مونس و همدم و استاد را فراهم کرد. در اين شماره‌ی بخارا مصاحبه‌ی سيروس علی‌نژاد با عزت‌الله خان فولادوند منتشر شده است. اين مصاحبه سال گذشته در «بی بی سی» منتشر شده بود. دوستانی که مايل باشند در فضای اينترنت به مطالعه‌ی اين گفت و گوی خواندنی بپردازند. آن را می‌توانند در زير بيابند. (يافتن فيلترشکن با خودتان!)

گفتگو با عزت الله فولادوند: چرا به ترجمه روی آوردم

اهميت 'لحن در ترجمه' در گفتگو با عزت الله فولاد وند

فهرست آثار عزت الله فولادوند


۰

شماره: ۱۸۲
درج: يكشنبه، ۲۰ آبان ۱۳۸۶ | ۲:۱۳ ق ظ
آخرين ويرايش: يكشنبه، ۲۰ آبان ۱۳۸۶ | ۲:۱۳ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • مرگ ديگران

در اين چند هفته‌ای که گذشت حال خوشی نداشتم.‌ «خواندن» چند خبر مرگ هم بر آن افزود. نخستين خبر دو سه هفته‌ پيش بود، وقتی آن «داستان هولناک» را خواندم. و البته اين اولين بار نبود که چنين داستانی می‌شنيدم يا می‌خواندم. بعد از ۵۷ ديگر از اين چيزها فراوان بوده است و فراوان شنيده‌ام و خوانده‌ام! دختر خانم دانشجو - دکتر ۲۷ ساله‌ای خودکشی کرد يا کشته شد! در همان روزها باز خبری خواندم درباره‌ی مرگ يکی از دانشجويان دکترای علوم اجتماعی دانشگاه تهران، در حادثه‌ی رانندگی، مرحوم دکتر يحيی امامی، که ۳۸ سال بيشتر نداشت. و سرانجام، مرگ شاعر، دکتر قيصر امين‌پور، در ۴۸ سالگی، آن هم به‌واسطه‌ی عوارض ناشی از يک حادثه‌ی رانندگی در ۸ سال پيش. دکتر ناصر فکوهی در مراسمی که برای مرحوم امامی برپا شده بود از دلالتهای انسان‌شناختی مرگ بحث کرده است: ديالکتيک مرگ و فراموشی. اما مرگ وجهی ديگر نيز دارد: يادآوری. «مرگ ديگری» می‌تواند «يادآور» مرگ خود ما باشد. شايد اولين بهت ما از شنيدن خبر مرگ هرکسی همين باشد: او مرد. من هم می‌ميرم. و اين آدم را اندوهگين می‌کند. با خود می‌گويد چه سود از همه‌ی اين کوششها و رنجها. چه باقی می‌ماند؟ هربار که کسی می‌میرد، می‌توان پرسيد: چه بُرد و چه به جا گذاشت؟ من هربار که به یاد مرگ می‌افتم تنها این سؤال را از خودم می‌کنم. اما راستی وقتی به مرگ این سه تن که از حیث سنی فاصله‌ای به تقریب ده ساله با يکديگر دارند می‌نگرم، بیشتر درباره‌ی سرنوشت نسل فرهیخته‌ای نگران می‌شوم که در این سرزمین زندگی می‌کند. هر سه تن جان خود را بر اثر «تصادف» از دست داده‌اند. دست تصادف یکی را صبحگاه با مأموران منکراتی رو به رو می‌کند و به مسلخ می‌کشاند و ديگری را بی‌احتیاطی رانندگان به سوی مرگ سریع یا مرگ تدریجی می‌راند. آيا بهای مرگ و زندگی ما همين است که به تصادف زنده باشيم و به تصادف بميريم؟

پ.ن. سایت مرا «بلاگ‌رولینگ» مدتی است که پينگ نمی‌کند. کسی می‌داند چرا؟


۱

شماره: ۱۸۱
درج: پنجشنبه، ۳ آبان ۱۳۸۶ | ۳:۵۲ ق ظ
آخرين ويرايش: جمعه، ۴ آبان ۱۳۸۶ | ۸:۴۱ ق ظ
نويسنده: محمد سعید حنایی کاشانی

  • ميان «قدسی» و «هستی»!

من باز فتيله‌سوز شدم. نمی‌دانم باز اين کدام قبضی بود که به من رسيد و يک باره مرا از کار و زندگی انداخت. سالهاست که با خودم می‌گويم ديگر تمام شد. اما تمام نشد. تمام نمی‌شود. مثل يک اختاپوس افتاده رويم و ول کن هم نيست. هر دستش را که می‌زنم باز يک دست ديگرش را دراز می‌کند و باز ... ای خدا! تا کی! خب، هفته‌ی گذشته روزهای خوشی داشتم. چهارشنبه را نشستم دوتا فوتبال محشر نگاه کردم پشت سرهم: انگليس - روسيه؛ فرانسه - ليتوانی. بيچاره انگليسيها. حالا شده‌اند محتاج لطف اسرائيل. اگر اسرائيل بتواند همان کاری را که گرجستان با اسکاتلند کرد، با روسيه بکند، انگليس بختی برای صعود دارد، وگرنه شايد اصلا هيچ تيمی از بريتانيای کبير در جام ملتهای اروپای ۲۰۰۸ اتريش - سويس حاضر نباشد. خب، اسرائيل حالا شايد با يک برد کوچک بتواند کاری با دلهای انگليسيها بکند و منتی بر سر آنها بگذارد که هيچ پولی نکند و نتواند! پنجشنبه هم رفتم يک کنسرت اشرافی، با موسيقی ايرانی، و خيلی لذت بردم و کاملا احيا شدم. چقدر خوب است آدم هفته‌ای يک بار هم که شده برود کنسرت. واقعاً که هيچ چيز به اندازه‌ی موسيقی با روح آميخته نيست — «دورباد از ما روزی که در آن رقصی نکرده باشيم و آوازی نخوانده باشيم — چنين گفت نيچه!».

کدام «ميوه‌ی ممنوعه»؟

اما هفته‌ی گذشته جوکهای بامزه‌ای هم در باره‌ی اين مجموعه‌ی تلويزيونی ماه رمضانی — «ميوه‌ی ممنوعه» — شنيدم، که گرچه هيچ قسمتی از آن را نديده‌ام، جز چندنما، اما از آنچه درباره‌اش شنيده‌ام و خوانده‌ام، يکی دوتا استعاره‌ی خوب برای تأويل و تفسيرهای «باطنی» در آن ديده‌ام! — خب منتقد گاهی می‌تواند کاری کند که فيلمی توقيف شود و ديگر کسی حتی جرأت نکند نامی از آن ببرد! اولين جوک پيامکی را دوستی برايم تعريف کرد که می‌گفت داغ داغ است: «طرح تعويض همسران فرسوده به اجرا درمی‌آيد: "قدسی" بدهيد، "هستی" بگيريد!». خب، مشابه‌سازی بامزه‌ای است، اما تعويض «قدسی» با «هستی»، آن هم در «جمهوری اسلامی»، شايد کاری چندان بی‌مسمی هم نباشد! به قول ظريفی، تبليغ سکولاريسم از اين بهتر نمی‌شود، آن هم از صدا و سيما. بخصوص حالا که «هستی» ملت هم دارد بر باد می‌رود. امان از اين «باطنيگری تاريخی»!


۱

اول<۹۴۹۵۹۶۹۷

۹۸

۹۹۱۰۰۱۰۱۱۰۲۱۰۳۱۰۴>آخر

: صفحه

top
دفتر يادها گفت و گوها درسها کتابها مقالات کارنامه
يکشنبه، ۳ شهريور ۱۳۸۱ / پنجشنبه، ۳۰ فروردين ۱۴۰۳
همه‌ی حقوق محفوظ است
Fallosafah.org— The Journals of M.S. Hanaee Kashani
Email: fallosafah@hotmail.com/saeed@fallosafah.org
Powered By DPost 0.9